زندگینامه:
علی اسفندیاری ،مشهور به نیما، مردی آتشین مزاج و دلاور از دود مانی کهن که با گله داری و کشاورزی روزگار می گذراند، به سال 1276 در دهکده ی یوش از توابع مازندران پا به عرصه ی وجود گذاشت. کودکی او در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت. با آرامش کوهستان انس گرفت و از زندگی پر ماجرا و دنیای شبانان و کشاورزان تجربه ها آموخت و روح او با رمندگی طبیعت و جهان دد و دام پیوند خورد. او خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنتّی روستا نزد ملای ده آموخت.
در آغاز نوجوانی با خانواده ی خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان برای آموختن زبان فرانسه وارد مدرسه ی سن لویی شد.سال های آغازین تحصیل او با سرکشی و نا فرمانی گذشت؛ امّا تشویق و دل سوزی معلمی مهربان به نام نظام وفا طبع سرکش او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. آن سال ها جنگ جهان گیر اوّل در جریان بود که در روح نیما تاثیر ویژه ای بر جای گذاشت ومنجر به یاد گیری زبان فرانسوی و عربی شد. استفاده از آثار ادبی شاعران فرانسوی نیز پنجره ای تازه به روی او گشود؛ امّا روح سر کش نیما هنوز نمی توانست در قفس شهر آرام گیرد.
نیما ابتدا در وزارت مالیه ( دارایی) مشغول به کار شده بود و همزمان به محافل ادبی تهران رفت و آمد داشت.و همواره به سخنان صاحب ذوقانی چون ملک الشّعرای بهار و علی اصغر حکمت گوش فرا می داد و از آن ها تجربه ها می آموخت.
در آغاز نوجوانی به سبک پیشینیان به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت؛ امّا نه این گونه ی شاعری و نه حتّی نشست و بر خاست با شاعران رسمی و سنّت گرا هیچ کدام تشنگی طبع او را سیراب نمی کرد. در سن بیست و سه سالگی منظومه ی « قصّه ی رنگ پریده » را سرود که تمرینی واقعی بیش نبود. قطعه ی « ای شب » که دو سال بعد از طبع نیما تراوید، آغاز مرحله ای جدّی تر محسوب می شد و به دلیل سوز و شوری که داشت در مجله ی نوبهار بر سر زبان ها افتاد.
پیامد های سیاسی- اجتماعی کودتای ( 1299) معروف به سوم اسفند، شاعر دل آزرده ی یوش را به کناره گیری از اجتماع و دوری از محیط نا دلپذیر تهران واداشت. جنگل های انبوه و کوهپایه های سر به فلک کشیده او را به خویشتن فرا خواند.هوای آزاد کار خود را کرد و نغمه های ناشناس نوتری از چنگ ساز و جان او باز شد که حاصل آن سرودن « قطعه ی افسانه » ، جان مایه ی شاعری نیما بود.
انتشار افسانه خشم ادیبان و انتقاد و اعتراض آن ها را بر انگیخت؛ امّا نیما _ به قول خودش – هیچ گاه از این عیب جویی ها و خرده گیری ها دل انگیز نشد و با اطمینان بر سر عقیده ی خویش ایستاد.کار او بر خلاف رفقایش در هم شکستن و فرو ریختن نبود، به همین جهت در افسانه یک باره از اصول کلّی شعر فارسی چندان منحرف نشد. وزن وقافیه را در جای خود آورد ؛ امّا برای آن که پشت سر هم تکرار نشود، میان بندها، یک مصراع فاصله انداخت و بدین ترتیب، تغزل نوینی را پدید آورد که بهتر از هر قالب و شکلی می توانست درد ها و تنهایی های شاعر را که در حقیقت درد جامعه ی او بود، زمزمه کند.
افسانه برای نیما و برای شعر معاصر فارسی تجربه ای بود که باید پشت سر گذاشته می شد؛ امّا هیچ کس به اندازه ی نیما به فرجام این تجربه امید وار نبود. الیته باید گفت که نخستین شعر کاملاً آزاد از قید تخیّل و وزن آرایی و قافیه بندی گذشتگان، شعر « ققنوس» است که در سال 1316 سروده شد.
ققنوس، مرغ خوش خوان، آوازه ی جهان آواره مانده از وزش باد های سرد ..............
در این فاصله روز های خوش و نا خوش فراوانی بر نیما گذشت و او را در کوره ی حیات آب دیده تر کرد. سر انجام با عالیه ی جهان گیر ازوداج کرد و به تبعیت از همسرش که – معلّم بود- به آستارا رفت و در مدرسه ی حکیم نظامی آن شهر به تدریس پرداخت.
نیما در سال 1311 به تهران باز گشت. با مجله ی موسیقی همکاری قلمی خود را آغاز کرد و مقاله های متعددی در باره ی شعر نوشت. شعر های دیگری از جمله « خانواده ی یک سرباز ، بز ملا حسن مسئله گو، پرنده ی منزوی، خروس و بوقلمون ، عمو رجب و میر داماد » را در مسیر کمال بخشی به ساخت بیرونی افسانه سرود؛امّا بهترین شعر او که در آن به نوعی واقع گرایی ادبی و هنری و حتّی گونه ای تفکر اجتماعی نزدیک شده بود، همان « خانواده ی یک سر باز » بود.
نیما علاوه بر واقع گرایی، سرودن شعر تمثیلی را که در عصر او رایج بود در پیش می گیرد؛ از جمله شعر تمثیلی ققنوس که اشاره شد و در حقیقت کنایه ای از سر گذشت خود شاعر است. و یا قطعه های « مرغ غم، غراب، وای بر من، خواب زمستانی و مرغ آمین».1
سرانجام در زمستان 1338 بر اثر بیماری ذات الرّیه در سن 62 سالگی در تجریش تهران از دنیا رفت؛ امّا بنا به سفارش خودش او را در خانه ی مسکونی اش در زادگاهش به خاک سپردند.
طبیعت گرایی ( = ناتورالیسم) و سمبولیسم در شعر نیما
درمطالعه ی شعر نیما،دید تازه ی او به جهان و طبیعت جلب توجّه می کند.نگاه او به دریا، درختان،گیاهان،پرندگان،حیوانات و همه ی موجودات یاد آور نگاهی است که شاعران مغرب زمین به این پدیده ها دارند.دید اجتماعی او در سروده های نمادین و انتقادی او تجلّی می یابد، و در ادب نوین فارسی جایگاهی ویژه دارد.
از ویژگی های بارز شعر نیمایی، پرداختن به مسائل اجتماعی با زبان نمادین است.شاعر با بهره گیری از عناصر محیط خویش به بیان درد ها و تنگنا های جامعه می پردازد.مثل « می تراود مهتاب » که تصویر عصر ظلمت زا و جامعه ی غفلت آلودی است که نیما در آن زندگی می کند.او که دلش از سستی و خواب زدگی جامعه گرفته است، به دنبال یافتن راهی است که بیداری و آگاهی را به جامعه بر گرداند و یا در شعر « داروگ » کلماتی مانند کشتگاه، ساحل، ابر، باران و کومه علاوه بر نگاه شاعر به طبیعت اطراف خود، نماد هایی هستند که شاعر به مدد آن ها روزگار خویش را برای ما ترسیم می کند. در این شعر، شاعر عصر سیاه حکومت استبدادی را در جامعه ی خویش تصویرمی کند و نشان می دهد که چشم به راه آینده ای روشن ایستاده و منتظر بارانی است که ظلمت و سیاهی را بشوید و سرسبزی و شکوفایی را به همراه آورد.2
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گرچه می گویند:
می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران
قاصد روزان ابری، داروگ، کی می رسد باران؟
بنا بر این دو ویژگی بارز شعر نیما ؛ یعنی بهره گیری از عناصر طبیعت و ترسیم سیمای جامعه ی خویش، در بیانی نمادین در غالب اشعار او نمایان است.
-----------------------------------
1- تاریخ ادبیّات ایران و جهان 2 ، چاپ 1382 ، تالیف دفتر برنامه ریزی کتاب های درسی.
2- ادبیّات فارسی 2، چاپ 1384، تالیف دفتر برنامه ریزی کتاب های درسی، صفحه ی 130.
شعر نیما ـ علیرغم اعتقاد نیما به سادگی و پیروی از «لحن طبیعی گفتار»- شعری ابهام پرور و نمادگراست. اکثر نمادهای به کار گرفته شده نیزنمادی از خودِ شاعر است. نمادهایی چون: مرغ آمین، ققنوس، کککی، مرغ غم، مرغ مجسمه و... . جالب است بدانید که نیما در مجموعه اشعارش حدود دویست و پنجاه و دوبار از واژة «شب» استفاده کرده و با کاربرد این واژه قصد آن را داشته است که سیمای پلید و دهشتناک هیولای آدمیخوار استبداد و اختناق را به تصویر بکشد. البته اگر بخواهیم از دایره ی انصاف خارج نشویم باید بگوییم که بسامد نمادگرایی تنها در شعرهای سیاسی ـ اجتماعی نیما بالاست و در سایر شعرها بهرهگیری از نمادها از بسامدی طبیعی برخوردار است.
از زمانی که نیما گام در راه صعب و دشوار تجّددخواهی و نوآوری نهاد، همواره یکی از دلنگرانیهای او که مثل خوره روحش را می خورد وهمچون کابوسی وحشتناک خوابهای شیرینش را آشفته میساخت، وحشت از برخورد حکومت خودکامه ی وقت با او به جُرم تجّددخواهی و اخلال در امنیّت کشور بود!
هان!ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا ز جای برکن،
یا پرده ز روی خود فرو کش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
(ای شب، شعر زمان ما، محمد حقوقی، ص 114)
سیطره ی این وحشت شوم برجان نیما آنچنان سنگین بود که نیما در تعدادی از نامهها و یادداشتهای خود گاهی به صورت مستقیم و گاهی غیر مستقیم و کنایهآمیز به آن اشاره کرده است. برای مثال نیما درنامهای که در سال 1334 به یکی از دوستان خود نوشته، این دلپریشی و آشفته حالی خود را با صراحت بیان کرده است: «من هزاران ورد و تعویذ را برای چشمزخم حمایل کردهام... چه بسا که باید چشم در راه هرگونه خبرهای وحشتناک بود، شوخی نپندارید. نزدیک شده است آن روزی که شما در ولایت غربت بشنوید به جرم کوتاه و بلند کردن مصراعها استاد گرامی محکوم به حبس و اعمال شاقه شده باشد!».
(نامههای نیما، صص 534 و 535) جلال آلاحمد نیز در این خصوص خاطرهای از نیما تعریف میکند که مؤید همین مطلب است:
«هیچ یادم نمیرود که وقتی خانلری از حاشیة دستگاه علم به معاونت رسید، پیرمرد یک روز آمد که مبادا بفرستد مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردهای؟! و خانلری که سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد».
(جلال آل احمد، ارزیابی شتابزده، ص 46)
شمس لنگرودی نیز همین مطلب را به زبان دیگری، چنین بیان میکند:
«او حتی میترسید که به بهانههای مختلف اما در واقع، به جُرم کوتاه و بلند کردن مصراعها، با زمینهسازیهای پرویز خانلری، محکوم به حبس و اعمال شاقه شود!»
(شمس لنگرودی، نیما یوشیج، ص 125) نیما در جایی دیگر ـ در لایهای از طنز و شوخ طبعی ـ ترس خود را از تبعید و توبیخ توسط حکومت وقت بیان کرده است. اسماعیل شاهرودی نقل میکند که:
«نیما از دست شعرای کهنهسرا، عجیب دلخور بود. گویا همان موقع وزیر فرهنگ، ملکالشعرای بهار بود. نیما یک روز به من گفت:
ـ به وزارتخانه که میآیی، شعر نو توی جیب نگذار!
ـ گفتم: چرا گفت: اگر خدای نکرده مأمور دمِ در بفهمد که شعر کوتاه و بلند در جیب داری، هم شغل مرا از دستم گرفتهای، هم خودت شلاق خوردهای.»
برای احتیاط هم که شده، همیشه در جیبهایت قصیدهای بالا بلند پنهان کن که لااقل از بلا در امان بمانی». (بوطیقای شعر نو، شاپور جورکش، ص 47) از مطالعة نامهها و یادداشتهای روزانة نیما میتوان فهمید که تنها حربه ی شاعر برای فرار از این کابوس وحشتناک و جانکاه، پناه بردن به نمادگرایی (سمبولیسم سیاسی) بوده است. برخلاف نظر بسیاری از مُنتقدان که در تحلیل و واکاوی آثار نیما و مؤلفههای شعر نیمایی تنها «نمادگرایی» را یکی از ویژگیهای سبکی نیما برشمردهاند، باید گفت که نیما خود «نمادگرایی ـ سمبولیسم» را جزء ویژگیهای ذاتی سبک خویش نمیدانسته و اگر در مقطعی از زندگی ادبی خویش به این شیوه توسل جُسته، از سر اضطرار و ناگزیری بوده است.
(حرفهای همسایه، نامة 61)
آثار نیما:
- قصه رنگ پریده - منظومه نیما - خانواده سرباز - ای شب - افسانه - مانلی - افسانه و رباعیات - ماخ اولا
- فریاد های دیگر و عنکبوت رنگ - شهر شب و شهر صبح - ناقوس قلم انداز - شعر من - آب در خوابگه مورگان - مانلی و خانه سریویلی- مرقد آقا (داستان) - کندوهای شکسته (داستان)
آهو و پرندهها (شعر و قصه برای کودکان)
توکایی در قفس (شعر و قصه برای کودکان) «تعریف و تبصره و یادداشتهای دیگر» ، «حرفهای همسایه» ، «حکایات ، «شعر من» «قلمانداز» «نامههای عاشقانه» ، مقاله های با نام ارزش احساسات بز ملّا حسن مسئله گو، پرنده ی منزوی، خروس و بوقلمون، عمو رجب، میر داماد، منظومه افسانه ،شعر ققنوس و.. .
روحش شاد و روانش پر ره رو باد !
انجمن ادبی و سر گروه زبان و ادبیّات فارسی