بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری

بزرگداشت حکیم عمر خیام   

  

حکیم عمر خیام نیشابوری در قرن پنجم هجری در نیشابور چشم به جهان گشود.همه خیام را به حکمت و فلسفه و ریاضی و طب و نجوم می شناختند.خیام برای شعر از قالب ترانه بسیار استفاده کرده است و باید بگوییم معروف ترین ترانه های ادبیات فارسی به نام او ثبت شده است.حکیم عمر خیام  به سال 517 هجری در زادگاهش  نیشابور وفات یافت. رباعیّات خیّام از دیر باز به زبان های خارجی ترجمه شده  و او را در ادبیّات مغرب زمین، بویژه در حوزه ی زبان انگلیسی، چهره ای جهانی و مشهور کرده است.

در روزگار پر آشوب خیام  که تنگ نظری حاکم بود، خیام در همه چیز شک می کند و اندیشه ها و تاٌملات خود را در قالب اشعاری کوتاه به نام رباعی می ریزد و بی آنکه داعیه ی شاعری داشته باشد، برای زمزمه در لحظه های دلگیر تنهایی و بی هم زبانی در گوشه ایی یادداشت می کند.

اگر چه قالب ترانه را   خیّام ابداع نکرده است؛ امّا نام بردار ترین ترانه ها  در ادب فارسی   به نام او ثبت شده است.باید توجّه  داشت   که تعدا د زیادی رباعی به او نسبت داده شده است ؛ ولی بسیاری از آن ها   قطعاً از این شاعر      درد مند و کم سخن نیست. گویی هرکس حرفی اعتراض آمیز و تردید بر انگیز    و غیر قابل تحمّل داشته که خود جرئت پذیرفتن عواقب آن را نداشته است، آن را به خیّام نسبت داده است.

آنان که محیط فضل و آداب شدند        در جمع کمال ، شمع اصحاب شدند                                                                                                                                                                                                 ره زین شب تاریک نبردند برون              گفتند فسانه ای و در خواب شدند             

نیکی و بدی که در نهاد بشر است       شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله،   کاندر ره عقل       چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است 

 

                                                                                                                                                             گروه زبان و ادبیّات فارسی 

انواع زبان


 

تعریف زبان
زبان وسیله ی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیله ی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود.





انواع زبان
زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت میشود:
1-
زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنمایی های ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونه ی درخشانی از زبان ادبی است.
2-
زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنمایی های ادبی است، ولی باید در حال سادگی بی غلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه
جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو.
3-
زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلط های صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصییل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.








طبقه بندی زبان های جهان
زبان شناسان زبان های جهان را به سه دسته ی زیر تقسیم کرده اند:

1- زبان های یک هجائی (تک هجایی)
در این زبان ها کلمات فقط از یک هجای تغییر ناپذیر درست شده اند. یعنی نه ریشه ی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل می شود. این زبان ها در حالت ابتدایی باقی مانده اند، مثل: زبان های چینی، تبتی و سیامی

2- زبان های التصاقی (پیوندی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شده اند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبان های فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کره ای

3- زبان های منصرف (صرفی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشه ی کلمه ها برعکس زبان های بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف درمیاید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمه ها در این زبان ها فراوان است. زبان های مهم دنیا از این نوعند، مثل زبان های هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی

الف- زبان های هندی و اروپایی
1-
زبان های هندی: سانسکریت، ودا، ...
2-
زبان های ایرانی: پارسی باستان (پارسی کهن فرس قدیم)، اوستایی، پهلوی (زبان ساسانیان)، پارتی (زبان اشکانیان)، دری، سُغدی، خوارزمی، سکایی، ...
پارسی باستان با زبان اوستاای و سانسکرت از یک ریشه اند. اوستا زبانی است که برای نوشتن اوستا کتاب دینی زردشتیان ایران باستان به کار رفته است، به این سبب آن را زبان اوستاای نامند. پارسی باستان و اوستا فرزندان یک پدرند.

زبان های هند و ایرانی یکی از مهم ترین شاخه های زبان هند و اروپاای است و آریاای نامیده میشوند.
3-
زبان یونانی
4-
زبان لاتین
زبان لاتین زبان رومیان قدیم بوده است که امروزه جزو زبان های مرده ی دنیا محسوب میشود.
زبان های زیر مشتق از زبان لاتین هستند: فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتقالی و رومانی.
5-
زبان های ژرمنی: آلمانی، انگلیسی، هلندی، سوئدی، نروژی، ...
6-
زبان های اسلاوی: روسی، چکی، لهستانی، ...

ب- زبان های سامی
زبان های سامی عبارتند از: عربی، عبری، آشوری، فینیقی، کلدانی، سریانی، ...
زبان های سامی بالا با چند زبان نزدیک به آنها در شاخه ی بزرگ تری بنام زبان های سامی و حامی قرار می گیرند.

زبان فارسی
فارسی دری زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می کنند. زبان فارسی دری  به جا مانده ی زبان های قدیمی آریانا زمین است.

فارسی باستان
فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشته های بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته می شده است.
 
فارسی میانه
فارسی میانه که آن را پهلوی هم می خوانند، به خصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت می شود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته می شده.

فارسی دری
فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.
چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغت های عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمی ترین کتاب های فارسی تعداد لغت های عربی از پنج درصد تجاوز نمی کند. ولی در دوره های بعد نویسندگان فارسی لغت های عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دوره های بعد در بعضی از کتاب های قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.
فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط بعللی که مهم تر از همه ارتباط با مذهب می باشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار می رود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار می بریم:

1- از راست به چپ می نویسیم.
2-
متصل و منفصل است.
3-
هر حرف نماینده چند صدا است.
4-
حروف آن بعضی نقطه دار و بعضی بی نقطه است.

 

به مناسبت خجسته میلاد امام خمینی (ره)


سال روزمیلاد بزرگ رهبر جهان اسلام را به عموم مسلمانان تبریک عرض می نماییم.


سفر عشق

بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر باید کرد

از ســـــــــــر خویش به بتخانه گذر باید کرد

پیــــــــر مـــا گفت: ز میخانه شفا باید جست

از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر باید کرد

آنکــــه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است

بى‏گمـــــــــــــــان معجزه شقِّ قمر باید کرد

گــــــــــــــر درِ میکـــده را پیر به عشاق گشود

پس از آن آرزوى فتــــــــــــح و ظفـر باید کرد

گـــــر دل از نشئه مى، دعوى سردارى داشت

به خــــــــود آییــد که احساس خطر باید کرد

مـــژده اى دوست که رندى سر خُم را بگشود

بـاده نــــــوشان لب از این مائده، تر باید کرد

در رهِ جستن آتشکـــــــــــــــده سر باید باخت

به جفـــــــــــا کارى او سینه، سپر باید کرد

ســـــر خُـــــــم باد سلامت که به دیدار رخش

مستِ ســــــــــــاغر زده را نیز خبر باید کرد

طــــرّه گیسوى دلدار به هر کوى و درى است

پس به هر کوى و در از شوق سفر باید کرد

 

 

دلجویى پیر

دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازیــــــــد کــــــــــــه زنجیرم کرد

معتکف گشتــم از این پس، به در پیر مغان

که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد

آب کوثر نخــــــــــــــورم، منّت رضوان نبرم

پرتــــــــــــو روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد

دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست

پـــــــــــــــــــــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد

پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش

فــــــــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد

خادم درگه پیرم کـــــــــــه ز دلجویى خود

غـــــافل از خـــــــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد

 

 

کتاب عمر

پیـــــــــــرى رسید و عهـــــــــد جـــوانى تباه شد

ایّام زنــــدگى، همــــــه صــرف گناه شد

بیــــــــــراهه رفتـــــه پشت به مقصد، همــى روم

عمــــرى دراز، صرف در این کـوره راه شد

وارستگــــان، به دوست پنـــــــــاهنده گشتـــــه‏اند

وابسته‏اى چو من به جهـان، بى پناه شد

خودخواهى است و خودسرى و خودپسندى است

حاصل ز عمرِ آنکه خــــودش، قبله‏گاه شد

دلــــــدادگان، کــــــه روى سفیدنـــــــــــد پیش یار

رنج مـــــرا ندیده کـــــه رویــــم سیـاه شد

افســـــوس بـــــر گذشتــــــه، بر آینده صد فسوس

آن را کـــه بستــه در رسن مال و جاه شد

از نـــــــورْ رو به ظلمتــــــم؛ اى دوست، دست گیر

آن را کـــه رو سیه بــه سراشیب چاه شد

 

 

دعوى اخلاص

گــــر تــــو آدم‏زاده هستى عَلّم اَلاَسما چه شد؟

قابَ قَوْسینت کجا رفته است؟ اَوْاَدْنى چه شد؟

بـــــر فـــــــــراز دار، فـــــــــریاد اَنَا الحق مى‏زنى

مــــــدّعىِ حــــــــق طلب، اِنیّت و اِنّـــــا چه شد؟

صــــوفى صـــــافى اگر هستى، بکن این خرقـه را

دم زدن از خــــویشتن با بـــــوق و با کرنا چه شد؟

زهــــــد مفـــــــروش اى قلنـــــدر، آبروى خود مریز

زاهـــــد ار هستى تو، پس اقبال بر دنیا چه شد؟

این عبــــادتــها که ما کردیم، خوبش کاسبى‏است

دعــــــــــوى اخلاص با این خود پرستیها چه شد؟

مــــــرشد از دعوت به سوى خویشتن، بردار دست

لا الهت را شنیدستم؛ ولــــــــى الاّ چه شد؟

مـــــاعر بیمایه، بشکن خـــــامـــــه آلــــــــــــوده‏ات

کـــــــــــم دل‏آزارى نما، پس از خدا پروا چه شد؟

 

 

لذت عشق

لذت عشق تو را جز عاشق محـــزون، نداند

رنج لذت‏بخش هجران را بجز مجنــون، نداند

تا نگشتى کوهـــکن، شیرینى هجران ندانى

نــــاز پـــــرورده، ره آورد دل پر خــــون نداند

خسرو از شیرینى شیرین، نیابد رنگ و بویى

تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بیرون نداند

یوسفـــى بایــــــد که در دام زلیخا، دل نبازد

ورنه خورشید و کواکب در برش مفتون نداند

غــــــرق دریا جز خروش موج بى پایان، نبیند

بادیه پیماى عشقت ساحل و هامـون نداند

جلـــــــوه دلدار را آغاز و انجامــــــــــى نباشد

عشق بى پایان ما جز آن چرا و چـون، ندان

 

اجرای برنامه بزرگداشت فردوسی در مراسم صبحگاه




به مناسبت بزرگداشت حکیم فرزانه ی توس، ابوالقاسم فردوسی،بلند آفتاب شعر و حماسه ی ایرانی گروه زبان وادبیّات فارسی در مراسم صبحگاه دومجتمع آموزشی امام خمینی(ره) و حضرت زینب (س) ضمن معرفی حکیم توس، به شعر خوانی  و داستان پردازی از شاهنامه پرداختند.


گروه زبان و ادبیّات فارسی - دمشق



بزرگداشت بلند آفتاب حماسه و عشق، حکیم فرزانه ،فردوسی توسی


 

حکیم ابوالقاسم فردوسی، از ستارگان قدر اوّل آسمان ادب ایران است که از گذشته های دور، با کتاب گران قدر خود، شاهنامه، در میان مردم شهرت و محبوبیّت یافته است. وی دریکی از  سال های 329 یا 330 هجری قمری در روستای باژ (پاز کنونی ) در منطقه توس متولد شد.او از نجیب زادگان و دهقانان توس بود.هقانان، طبقه ای صاحب مقام و دارای املاک و اموال بودند و       می توانستند از راه در آمد ملک خود زندگی نسبتاً راحتی داشته باشند. این گروه به سنّت و فرهنگ ایرانی دل بستگی بسیار داشتند و روایات تاریخی و سر گذشت پیشینیان خود را بهتر از هر فرد و گروهی می دانستند و آن را سینه به سینه به نسل های بعد از خود انتقال می دادند. اثر معروف فردوسی «شاهنامه» است،که شامل 60000 بیت می شود و تقریبا از کلمات عربی در آن استفاده نشده است.وی حدود سی سال برای سرودن شعر فارسی رنج برد.به جرأت می توان گفت که زبان فارسی که ما اکنون از آن استفاده  می کنیم، مدیون فردوسی است. او در سال 411 در سن 80 سالگی در گذشت. آرامگاه او اینک در شهر توس ، بیست کیلو متری مشهد، زیارتگاه صاحب دلان و ادب دوستان است. او مردی شیعه مذهب بود و دل بستگی اش به میراث قومی و فرهنگی ایران کهن، مانع از ارادت خالصانه ی او به خاندان پیامبر (ص) و تعظیم تشیّع نشد.

به گفتار پیغمبرت راه جوی             دل از تیرگی ها بدین آب شوی

گواهی دهم کاین سخن ها  ز اوست

                                            تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

که « من شهر علمم، علی ام در است»                           درست این سخن قول پیغمبر ست

منم بنده ی اهل بیت نبی              ستاینده ی خاک پای وصی

شاهنامه، مجموعه ی تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی است که همه ی وجوه زندگی و معتقدات و باور ها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی آنان را در خود منعکس کرده است. زبان فخیم و آراسته ی فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت بر جسته و هنری و قابل توجّه و سزاوار احترام کرده است.شاهنامه؛ یعنی همه ی تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام از نگاه فردوسی بزرگ و سند ملیّت و قومیّت ایرانیان و پشتوانه ی بزرگ زبان فارسی است که نه تنها از لحاظ تاریخی و ملی بلکه از جهت هنری و فنّی بزرگ ترین اثر ادبی به شمار        می رود.

           موضوع  این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست مسلمانان است و بر روی هم به سه دوره ی اساطیری، پهلوانی و تاریخی تقسیم      می شود. وهدف فردوسی از تدوین اثر گران قدر، گذشته از احیای زبان فارسی، تقویت روحیه ی مبارزه جویی با بیگانگان و بیگانه پرستان و مقاومت در برابر دشمنان بوده است.

      شاهنامه، سراسر عبرت و حکمت و آزادگی و آزاد اندیشی است.این شاعر آزاده و آگاه با آگاهی از این  که جهان و شکوه آن گذران و ناپایدار است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر و بخشاینده و فداکار و راستگو و راست کردار و نیکو دل باشد، این چنین داد سخن داده است:

بیا تا جهان را به بد نسپریم       به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک وبد پایدار               همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج و دینار و کاخ بلند             نخواهد بدن مر تو را سود مند

فریدون فرّخ فرشته نبود                  زمشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی     تو داد و دهش کن فریدون تویی


کجایی ای بلند آفتاب  - برون ای و بر چرخ گزدون بتاب

نه اندر خور توست روی زمین - زجا خیز و بر چشم دوران نشین

تو گفتی جهان کرده ام چون بهشت - از ین پیش تخم سخن کس نکشت

زجا خیز و بنگر کزان تخم پاک - چه گل ها دمیده است بر طرف خاک

بزرگان پیشینه ی بی نشان - ز تو زنده شد نام دیرینشان

تو در جام جمشید کردی شراب - تو بر تخت کاووس بستی عقاب

اگر کاوه ز آهن یکی توده بود - جهانش ز سوهان خود سوده بود

تو آب ابد دادی آن نام را - زدودی از او زنگ ایّام را

تهمتن نمک خوار خان تو بود- به هر هفت خوان میهمان تو بود

تویی دود مان سخن را پدر - به تو باز گردد نژاد هنر

گروه زبان و ادبیّات فارسی

خجسته میلاد حضرت فاطمه (س)مبارکباد

 

 

قرآن کریم:

إنّا أعطَیناکَ الکَوثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر

همانا ما کوثر را به تو عطا کردیم پس برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن

کوثر ، آیه ۲ - ۱ .

خجسته میلاد با سعادت ام ابیها، حضرت فاطمه ی زهرا(س )، یگانه با نوی دوعالم بر عموم مسلمانا به ویژه شیعیان مبارکباد



مسافرت فرشته

دریا غریق مرحمت بی کران تو

هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

صدها فرشته بال نهادند بر زمین

تا دامن خدیجه شود میزبان تو

بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند

حوا و مریم اند پرستار جان تو

بر قلبهای خسته ما هم نزول کن

ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو

یک شاخه یاس در دل مجروح کاشتیم

 تنها به احترام مزار نهان تو

در بارش است رحمت بی حد ابر تو

پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت

در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت

از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای

هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

در شکر روز ه ا ی که در سه افطار با تو بود

دستت برای خواهش سائل جواب داشت

جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند

از بسکه از بساط جهان اجتناب داشت

با عطر یازده سحر این باغ آشنا ست

هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است

آن شاعری که طبع روان همچو آب داشت

((چون صبح زندگانی روشندلان دمی است

آن هم دمی که با عث احیای عالمی است ))

ای جلوه شکوه و جلال پیمبری

تو حجت همیشه به آل پیمبری

قد راست کرده بود و تنومند مانده بود

از آب چشمه ی تو نهال پیمبری

آنجا که بحث کیفیت عرش می شود

جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری

مرهم به زخم های احد بیشتر بنه

تو با خبر همیشه ز حال پیمبری

کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی

جاری شده است اشک زلال پیمبری

این لحظه های اخر از احمد جدا مباش

اسوده نیست بی تو خیال پیمبری

قدری صبور باش بهشت دل نبی

تو زود می رسی به وصال پیمبری

چون تو تمام آینه خلق احمدی

هر روز روز تو ست به سال پیمبری

ایام شادمانی و روز ولادت است

هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

در مصحف خدای تعالی نوشته بود

این نور با طهور ولایت سر شته بود

پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان

این دانه را به مزرعه عرش کشته بود

از بسکه بود دست توسل به سمت تو

هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود

چندی به التماس زمین کرده ای نزول

این آخرین مسافرت یک فرشته بود

عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

حب تو در صحیفه مومن نوشته بود

ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم

ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم

هر دختری که ام امامت نمی شود

یا مادر پیمبر رحمت نمی شود

در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است

این وحدت است شامل کثرت نمی شود

آنجا که پای کفو علی هست در میان

هر دختری که لایق وصلت نمی شود

از اینکه آب مهریه ات بود روشن است

هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود

فردا بیا که باز قیامت بپا کنی

ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود

با اشتیاق سمت صراط آورید رو

زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود

این سینه باز حال و هوای مدینه خواست

 یا رب دعای کیست اجابت نمی شود

آخر مدینه راز پس پرده داشته است

آخر مدینه یار سفر کرده داشته است

لطف مدام حضرت یاسین به دست توست

آری دعا به دست تو آمین به دست توست

آنجا که سینه در تب اندوه سوخته است

 آرامش دوباره وتسکین به دست توست

پیر خمین جلوه ی فرزندی ی تو داشت

 یعنی که عزت و شرف دین به دست توست

آنجا که ابر فتنه گری سایه گسترد

نابودی تمام شیاطین به دست توست

اسلام با دعای تو پیروز می شود

آری کلید فتح فلسطین به دست توست

این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود

بر روح تو سلام خدا و دو صد درود

سروده جواد محمد زمانی



گروه زبان و ادبیّات فارسی

 

بیست و چهار نکته ی برای معلمین

به نام اوّل معلّم هستی

        معلّم ... تو آن فانوس دریایی که در شب تار کشتی ها ی گرفتار جهل و ظلمت را در طوفانهای متلاطم به ساحل آرامش  هدایت می کنی.

     بیست و چهار نکته در باب هنر معلّمی

بسیاری از معلّمین موفّق بر این باورند که خوب شاگردی کردن= معلمّ خوب بودن

          اگر چه معلمی در هر کلاس و پایه و مقطع تحصیلی، و هر شرایطی ،ابعاد و ظرایف خاص خود را دارد و مستلزم تصمیمات و به کار گیری هنر مندانه ی مهارت های خاصی است؛ ولی اصول و نکاتی هست که در هر کلاس به بهتر شدن فرایند یاد دهی- یادگیری کمک      می کنند. اهّم آن ها عبارتند از:

1-   یکی از مهم ترین جلسات درس ، جلسه ی اوّل است. معلّم در این جلسه، قانون اساسی کلاس را وضع کرده و انتظارات خود را بیان می کند. البتّه نباید در جلسه ی اوّل ، کار را مستقیماً با درس شروع کند. بهتر است ابتدا ارتباط عاطفی بر قرار کند. این ارتباط، کیفیت کار او را ارتقاع می دهد.

2-   هنر برقراری ارتباط ، در تقویّت کار معلّم بسیار مؤثر است.هم ارتباط با شاگردان، هم ارتباط با ابزار های مدرن روز مثل اینترنت و...

3-   کار معلِّم، سؤال کردن است. درس را با سؤال شروع کنید.می گویند کار قسمت چپ مغز اطلاع دادن و کار قسمت راست مغز، ایجاد کنجکاوی و تحریک مغز و هیجان انگیزی است.پس تحریک قسمت راست با ایجاد انگیزه و هیجان، سبب کنجکاوی بیشتر و ماندگاری اطلاعات است.

4-   پویایی یک اصل مهم است.معلّم نباید متکلم وحده باشد.

5-   انتقاد پذیری بسیار مفید و باعث توفیق و تسلط بیشتر معلّم می شود.

6-   وظیفه ی معلّم جواب دادن نیست، بلکه جواب ها را سامان دادن است.

7-   معّلم نباید تدریس همه ی مطالب کتاب را خود عهده دار شود. بلکه باید دانش آموزان را عادت دهد خودشان مطالعه کنند و او رفع اشکال نماید؛ یعنی دانش آموزان در امر تدریس شرکت   فعّال داشته و معلّم نقش راهنما را ایفا کند.

8-   برای تدریس و بیان یک محتوا و مطلب نوشته شده در کتاب، خیلی بیش تر از آنکه در کتاب آمده است اطلاعات لازم است . و این اطلاعات باید به وسیله ی معلّم فراهم شده باشد.( برخی کارشناسان تا سقف پانزده برابر اطلاعات را لازم می دانند.)

9-   ارزشیابی مستمر یک اصل کلیدی و مهم در آموزش است و معلّم باید مرتباً از دانش آموزان ارزشیابی به عمل آورد و اطلاعات آنها را کنترل کند و یاد داشت های خوب و خلاصه های مناسب را مورد تشویق قرار دهد.

10- برقراری ارتباط صمیمی با شاگردان با رعایت حریم معلّم و شاگردی، و ایجاد محیطی سالم و آرام به گونه ای که پیام معلّم در آنجا تکوین پیدا کند.

11- معلّم باید بر اساس سطح مخاطبین اهداف وسیعی داشته باشد.سنت های قدیمی تدریس و سیستم مدرنیزه ی امروزی را با هم تلفیق نموده و با استفاده از شیوه های مفید و موفّق گذشته، مثل مباحثه و سخنوری و ابزار های متنوع و پیش رفته ی امروزی مثل رایانه و اینترنت با رعایت شرایط زمانی و ظرفیت مغزی کلاس و شاگردان، با مثال های متنوع خودجوشی و شیوه های صحیح بارش فکری را به کار بندد.

12- لازم است معلّم، سابقه ی اطلاعاتی دانش آموزان را بداند و بر اساس این اطلاعات توانایی های ذهنی  آنان را در تدریس مد نظر داشته باشد. (  ضرورت ارزشیابی تشخیصی )

13-  طرح درس ، برنامه ی عملیاتی معلّم است و مهم ترین چیزی است که او باید به آن دست پیدا کند، پس تهیّه ی آن قبل از درس ضروری است.

14-  یک معلّم باید مدیر خوبی  باشد. مدیریت ؛ یعنی اینکه بتواند در داخل کلاس، کار ها را به نحوی سازمان دهی کند تا استعداد های بچّه ها شکوفا شود. او باید مدیری باشد که امواج را کنترل کند.

15-  گاهی لازم است معلّم برای رفتار های خود و دانش آموزان کند و کاوی بنماید؛ مثلاً وقتی کسی در کلاس مشغول کار دیگری است، معلّم با سکوت خود می فهماند که از او راضی نیست. برای این منظور باید حواس خود را خوب به کار گیرد تا رمز خوانی کند.

16-  معلم باید چشم مشاهده گر داشته باشد؛ یعنی همیشه ( در خیابان، خانه، محله و همه جا ) چشمش برای مطالعه ی جامعه و شکار مصادیقی که می تواند به طرز زنده در کلاس استفاده کند، باز باشد. جامعه یک کتاب قابل استفاده و سازنده است. اینها می تواند پیش سازمان دهنده ی خوبی برای درس باشد.

17-  لازم نیست دانش آموز هر جا سؤال کرد معلّم جواب دهد. اگر سؤال ها برای درس های بعد است، بگوید در خلال درس پاسخ خواهم داد و اگر مربوط به موضوعات درس است ولی در مباحث کتاب مطرح نشده است، سؤال او تشویق جدی شود و آن را در طرح درس بگنجاند و اگر سؤال فردی و غیر مرتبط بود، بعد از کلاس با دانش آموزان صحبت کند.

18-  معلّم باید مفاهیم مورد نظر را با زندگی روز مره دانش آموز پیوند دهد تا کار برد آن مفاهیم برای دانش آموزان روشن شود.

19-  معلّم باید در کلاس گروه های همیار انتخاب کند نه گروه های رقیب. نباید به حسد، بخل و رفتار های بین افراد گروه ها دامن بزند.

20-  ضروری است معلّم تمام حواس متعلم را به کار گیرد به ویژه چشم و گوش، چون عمده ی آگاهی های انسان مربوط به دیدنی ها و شنیدنی هاست.

21-  معلّم باید بداند مکانیزم شناخت چگونه اتفاق می افتد و چگونه اطلاعات از حافظه ی حسی به حافظه ی کوتاه مدت و سپس بلند مدت انتقال می یابد.

22-  معلّم باید از تخته استفاده کند و نما و شمایی از درس را روی تابلو با خط درشت و خوانا بنویسند.

23-  معلّم دوست شاگردان است ولی شاگردان  دوست او نیستند پس نیاید فضای شوخی را با بچّه ها باز کند. او باید شخصیت معلّمی خود را با علم و وقار و در عین حال مهربانانه و عاطفی نشان دهد.

24-  بحث کردن، به چالش کشیدن افکار بچّه ها ، پرسش و پاسخ، آموزش روش حل مساله و قرار دادن شاگردان در موقعیّت های مختلف، از هنر های معلّمی است به درک و فهم دانش آموزان کمک می کند.

رحیم آزاده

مدیرگروه زبان و ادبیّات فارسی

مدیریت مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه، لبنان و اردن

بزرگ داشت روز معلم

به نام خدا

« من علّمنی حرفاً فقد سیّرنی عبداً » کسی که کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود ساخته است.

امام علی (ع)

         سال روز شهادت استاد گرانقدر و فیلسوف و متفکر و اسلام شناس عصر انقلاب اسلمی ایران، شهید مرتضی مطهری  و روز بزرگ  بزرگداشت مقام شامخ معلّم را گرامی   می داریم.

         اگرچه قلم امثال منی از وصف و بیان شاٌن و منزلت والا و مرتبه ی ارزشمند معلّم  عاجز و زبان از بیان مقام ربانی او عاجز است؛ امّا باید گفت: معلّم شمع سوزان و فروزانی است که می سوزد و روشنی خویش را فراسوی تشنگان علم ومعرفت و مشتاقان آگاهی و دانایی قرار می دهد.

          نامگذاری با مسمّای ایّام شهادت استاد فرزانه و اندیشمند متفکر،  شهید مرتضی مطهری، که اسوّه و الگوی یک انسان و معلّم واقعی بود، به عنوان  روز معلّم، برکت وتوفیقی است فرا راه فرهنگیان و فرهیختگان علم وآگاهی تا با الگو پذیری از این دانشمند و معلّم برجسته  و نمونه ی اعلای علم و اخلاق، قدر و منزلت خود را بدانند و در خدمت رسانی به عرصه ی علم و فرهنگ خود الگو هایی شایسته باشند.

مدیر گروه زبان و ادبیّات فارسی

مدیریت مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه،لبنان و اردن

هفته ی معلّم بر باغبانان بوستان سبز تعلیم و تربیت مبارکباد

ای نگاه مهربانت شعر ناب عاشقانه               راز ناکی های چشمت مثل دریا بیکرانه

ای شکوه سبز دستت بر سرم ابر بهاران         و ای بهار نغمه هایت پرده های جاودانه

یاد دارم آن اهورایی سحرگاهان دیرین           خوب و شیرین با بهار ارغوان ذوق  جوانه

آمدی از دور بر آن ابلق یال آسمانی           بر وجود من کشیدی نقش نام بی نشانه

آمدم زانو زدم بر استان نغمه هایت              پر گرفتم بر مدار رنگ و بوی رازیانه

پر شکسته قمری دل زیر طوفان یاد داری           جا ی دادی پشت پر چین، قمری بی آشیانه

اوّلین روز دبستان، درس اوّل، آب، بابا                   نان که یک بخش است امّا نیست پیدا در میانه

من صدا را می کشیدم چار انگشت آن طرف تر           بود سنگین بار بابا ، بار نان بر زخم شانه

من ولی آسوده از نان، بی خبر از رنج بابا              می زدم لبخند شادی، در هوای کودکانه

می رسید از راه، شب، تا مرغ باران پر بگیرد                سر بگیرد زندگی در گریه های بی بهانه

صبح روز بعد کلّی شا پرک ها هم صدایم          آسمان می خواند با من باز باران با ترانه

با گهر های فراوان ظهر می شد، عصر می شد         زیر باران نگاهت با ز می گشتم به خانه

شاعر: سید محمّد هاشمی فرد (ساجد ) از بو شهر

معلّم، شمع سوزان جماعت       /     معلّم، راهنمایی  با درایت

معلّم، ساعی و شیرین زبان است   /     هم او غمخوار و یار کودکان است

معلّم، در کلاس عشق و اخلاص     /      نگاه او بود  لبریز احساس

معلّم، جان بسوزد تا بسازد    /    درفش علم و حکمت بر فرازد

معلّم، علم آموزد  و ایمان     /    صبوری  و خلوص  و عشق  و احسان

 معلّم، الگویی بی ادعا  است    /     معلّم  نوشدارو   و  دوا  است

معلّم، چلچراغ  بزم  علم است     /     معلّم, شهسوار عقل و حلم است

معلّم گر نبودش در جماعت   /     همه  نادان  و سر گردان ظلمت

معلّم، با کرامت، شاٌن او  هم    /      بود همسان شغلش با پیامبر

معلم هادی و روشن ضمیر است       /     هم او احیا گر فرهنگ  و دین است

معلّم لایق صد آفرین است   /     همه  زیبا ئیها  تقدیم  این است

گروه زبان و ادبیّات فارسی

رحیم آزاده

مدیریت  مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه، لبنان و اردن

   

مقاله ( می تراود مهتاب )

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد و بررسی شعر " می ترواد مهتاب"

نگارنده : جاوید قربانی

می ترواد مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته­ی چند

خواب در چشم ترم می شکند

تحولات دوگانه ی بزرگی که نیما در عرصه­ی شعر فارسی ایجاد کرده است به وضوح در این شعر دیده می شود، اول از جهت قالب، چنان که کاملا محسوس است مصرع ها کوتاه و بلند هستند و بر خلاف شعر سنتی تساوی هجاها در آن رعایت نشده است، مصرع اول و دوم مطابق رکن فاعلاتن فع لن است و مصرع سوم نیز مطابق رکن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن. در این شعر فقط از رکن فاعلاتن و زحافات آن استفاده  شده و این روند تا پایان شعر حفظ شده و  کل شعر در  بحر رمل سروده شده است.

اما تحول دیگری که نیما در عرصه­ی شعر ایجاد کرد بعد اندیشه و محتوا و نحوه­ی بیان آن است، شاعر از منظر نیما زبان گویای جامعه­ی خود است بنابراین در شعر او نیز روح تعهد اجتماعی موج می زند، البته تعهد اجتماعی در شاعران قبل از او نیز دیده می شود به خصوص در شاعران عصر مشروطه که حتی بسیار پرشورتر و گستاخ­تر از خود نیما نیز بیان شده، تفاوتی که شعر نیما از این جهت با شاعران قبل از خود دارد در نحوه­ی بیان این اندیشه­هاست.

نیما نه سیاستمدار است و نه یک مبلّغ سیاسی، بنابراین اجازه نمی­دهد که شعرش تریبون بیان افکار سیاسی متداول عصر خود باشد. او دنبال زبانی است که هم شاعرانگی شعرش را حفظ و جاودانه کند و هم تعهّد خود را به جامعه و ملتش ایفا کند، او نمی خواهد که شعرش مثل شعر برخی شاعران عصر مشروطه تاریخ مصرف داشته باشد و فقط در برهه­ی خاصی از شرایط زمانی خریدار داشته باشد. بنابراین به دنبال زبان سمبلیک می رود، زبان سمبلیک این امکان را به شاعر می­دهد که علاوه بر زیبایی ظاهری و توصیفات جالب و جذاب، درد اجتماع او در بستر گذران تاریخ به درد مشترک تمام جوامع بشری بپیوندد و هیچگاه از تازگی و طراوت شعرش کاسته نشود. نیما، روشنفکر عصر خود که دیدگاهش مترقی­تر و پیش افتاده­تر از دیدگاه عمومی جامعه­اش است و از اینکه اکثریت مردم دوران قادر به درک اندیشه­های او نیستند عذاب می کشد، آیا درد مشترک اغلب روشنفکران چیزی جز این است؟

شاعر، بند اول شعر خود را با توصیف زیبایی از نشانه­های شب آغاز می­کند، تراوش مهتاب و درخشش شبتاب هر دو از مظاهر خاص شب هستند اما "شب" در ادبیات ما نماد استبداد و ظلمت و بی عدالتی و ... است، پس عصر نیما نیز باید عصر استبداد و غفلت باشد اما نکته­ای که در بند آغازین جلوه می کند این است که چرا شاعر مظاهر شب را به زیباترین صورت و با خوش آهنگ ترین واژه­ها توصیف کرده است؟ شاید بتوان ادعا کرد که اکثر خوانندگان این شعر با چنین توصیف و واژگان دلنشین احساس لذت می کنند تا  اینکه از درک وضع آشفته­ی  اجتماعی شاعر متاثر شوند، علتش همان زبان نمادین نیماست. مهتاب نماد اندیشه­های والا و مترقی شاعر است که آرام آرام در فضای فکری جامعه تراوش می کند . شب تاب نیز نماد روشنفکرانی است که در برابر سیاهی­های مداوم شب استبداد قد برافراشته و هر چند ضعیف اما قادر به خود نمایی شده­اند. آیا به وجود آمدن چنین وضعیتی در دوران اختناق شدید رضاشاهی غنیمتی نیست و چندان ارزش ندارد که شاعر با تجسّم آن لذت ببرد و این لذّت ولو سطحی را به مخاطبش نیز منتقل کند؟

اما تحسّر و تأسّف شاعر از مصرع سوم آغاز می­شود، متأسفانه اکثریت مردم معاصرش چنان در خواب غفلت فرو رفته اند که لحظه ای هم از این خواب بی خبری سر بر نمی آرند تا تراوش مهتاب و درخشش شبتاب زیبای روشنگری را به تماشا بنشینند اما غم نادانی و غفلت آنها نیز چنان بر دل شاعر می نشیند که حتی خواب را هم از چشمان گریانش می رباید.

نگران با من استاده سحر/ صبح می خواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر/ در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم می شکند/

قید سحرگاهان زمان وقوع شعر را بیان می کند و نشان می دهد که قسمت عمده­ی شب سپری شده و سپیده دم آزادی و بیداری در بسیاری از کشورهای دیگر فرا رسیده، یعنی تاریخ بشری به مرحله­ای رسیده است که دیگر خفقان و استبداد را برنمی تابد و دریچه نو به فضای فکری بشر گشوده است و صبح هم که همیشه نماد آزادی و رهایی از تیره شب استبداد بوده شاعر را وا می­دارد که با کمک نفس مسیحایی او مردمان فرو خفته را بیدار سازد اما افسوس که نفس مسیحایی صبح نیز قادر به بیداری این مردمان نیست، چه، خوابیده را بیدار توان کرد اما آنکه خود را به خواب زده هرگز بیدار نخواهد شد. همچنان که خود مسیح نیز که وردش مردگان را زنده و کوران را بینا می کرد، از بیدار کردن انسان نادان عاجز گشته و فرار می نمود.

نازک آرای تن ساق گلی / که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم می شکند

شاعر چه آرزوها و چه نقشه­هایی برای جامعه­اش در سر می­پرورانده که با به یاد آوردنش کلامش نیز اوج  و هیجان می­گیرد و روح مخاطب را نیز در ترسیم و تجسّم زیبایی­های آن مستغرق می سازد. آمال و آرزوهایی که مثل ساقه­ی گل زیبایی است که شاعر آن را با دل و جانش پرورده و مراقبت کرده اما باز هم دریغ که آین آرزوها نیز در برابر دیدگانش به باد می رود.

دست ها می سایم/ تا دری بگشایم/ بر عبث می پایم که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریخته­شان بر سرم می­شکند

بعد از آنکه خواب از چشمهای اشک آلود شاعر پرید و نفس مسیحایی صبح نیز نتوانست بر غفلت دیرین مردم اثر بگذارد و نتیجه­ی تمام آرزوهای شاعر نیز بر باد رفت، باز هم شاعر به طور کلی ناامید نشده و عملا وارد کار می شود و با تردید دست­های خود را یازیده تا در تاریکی مطلق شاید دری از دروازه­های مردم  شهر یافته و باز کند تا شاید خواب سنگین خفته­ای را درهم آشوبد، اما خودش نیز نیک می داند که این تلاش سخت او را هیچ نتیجه­ای نخواهد بود و تنها نتیجه­اش گرفتاری و رنج مضاعف خود شاعر خواهد بود، یعنی تلاش اقلیت روشننفکرانی از این دست نه تنها چنین ملتی را بیدار نکرده بلکه خود نیز در آشفته بازار جهالت طعمه­ی استبداد خواهد شد.

می تراود مهتاب/ می درخشد شبتاب/ مانده پای آبله از راه دراز / بر دم دهکده مردی تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در می گوید با خود: / غم این خفته ی چند/ خواب در چشم ترم می شکند

تکرار دو مصرع اول شعر در آغاز بند آخر دیگر نه تنها القا کننده­ی زیبایی شب نیست بلکه تداعی گر افسوس و تحسّر بی پایان شاعر است، شاعری که در راه آزادی و بیداری مردم چندان رنج برده که از شدت خستگی پای­هایش برآماسیده اما هنوز هم از پای ننشسته و همچنان کوله بار سنگین این رسالت را از دوش خود بر زمین ننهاده و غم غفلت و ناآگاهی مردم همچنان آزارش   می دهد.

با تشکر از جناب استاد جاوید قربانی دبیر زبان و ادبیّات فارسی لبنان

گروه زبان  و ادبیّات فارسی

بزرگ داشت عطإار نیشابوری

زندگی نامه عطار نیشابوری

بیست و پنجم فروردین سالروز بزرگداشت شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است در ادامه ی مطلب بدین مناسبت شرح زندگی و سبک شعری این شاعر عارف آورده می شود.

زندگینامه عارف بزرگوار ایران جناب شیخ فریدالدین عطار نیشابوری

فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند ...

زندگینامه:
او در قریه کدکن یا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود. او در این هنگام نیز طبابت می کرده و اطلاعی در دست نمی باشد که نزد چه کسی طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و در این مورد داستانهای مختلفی بیان شده که معروفترین آن این است که:
"روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا برفت. عطار چون این را دید شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد."
او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد. عطار مردی پر کار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق، دانسته اند و برخی دیگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان به شهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده که شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:

در کوی تو رسم سرفرازی این است 
مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت
شاید که تو را بنده نوازی این است

مقبره شیخ عطار در نزدیکی شهر نیشابور قرار دارد و چون در عهد تیموریان مقبره او خراب شده بود به فرمان امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد.
ویژگی سخن:
عطار، یکی از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و گیراست. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است انتخاب کرده است. او اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد ولی آن گفتار ساده که از سوختگی دلی هم چون او باعث شده که خواننده را مجذوب نماید و همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستانها و حکایات مختلف یکی دیگر از جاذبه های آثار او می باشد و او سرمشق عرفای نامی بعد از خود همچون مولوی و جامی قرار گرفته و آن دو نیز به مدح و ثنای این مرشد بزرگ پرداخته اند چنانکه مولوی گفته است:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او 
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
معرفی آثار:
آثار شیخ به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود. آثار منظوم او عبارت است از:
1- دیوان اشعار که شامل غزلیات و قصاید و رباعیات است.
2- مثنویات او عبارت است از: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بی سر نامه، منطق الطیر، جواهر الذات، حیدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجایب. از میان این مثنویهای عرفانی بهترین و شیواترین آنها که به نام تاج مثنویهای او به شمار می آید منطق الطیر است که موضوع آن بحث پرندگان از یک پرنده داستانی به نام سیمرغ است که منظور از پرندگان سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است که عطار در این منظومه با نیروی تخیل خود و به کار بردن رمزهای عرفانی به زیباترین وجه سخن می گوید که این منظومه یکی از شاهکارهای زبان فارسی است و منظومه مظهر العجایب و لسان الغیب است که برخی از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخی دیگر معتقدند که این دو کتاب منسوب به عطار نیست.
آثار منثور:
یکی از معروفترین اثر منثور عطار تذکرة الاولیاست که در این کتاب عطار به معرفی 96 تن از اولیا و مشایخ و عرفای صوفیه پرداخته است.

گروه زبان  وادبیّات فارسی

 مدیریت مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه، لبنان و اردن