بزرگداشت یاد و خاطر ه ی بزرگ رهبر جهان اسلام، امام خمینی (ره)


8خرداد تا 14 خرداد هفته ی « یزرگ داشت یاد و نام امام راحل» در دانشگاه ها و مدارس را گرامی می داریم.

سال ها می گذرد حادثه ها می آید   انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشیم

این ایّام یاد آور رحلت جانکاه بزرگ رهبر جهان اسلام، بنیانگذار بی بدیل جمهوری اسلامی ایران، ابراهیم بت شکن زمان، حضرت امام خمینی (ره ) است. کسی که با تدوین خط و مشی انقلاب، جهان و جهانیان را متحول کرد و حاصل و نتیجه ی این تحول، پیشرفت چشمگیر ایران سر فراز در عرصه های مختلف علمی و جنبش بیداری اسلامی است که اکنون  غالب نقاط عالم به ویژه حوزه ی عربی را فرا گرفته است. امید است به زودی شاهد ظهور منجی عالم بشریت، حضرت ولی عصر  و سیطره عدالت جهانی آن باشیم.



مکتب عشق

آنکه دامن مى زند بر آتش جانـــم، حبیب است 

     آنکـــه روز افزون نمـــاید درد من، آن خود طبیب است

آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است   

   نى مدرّس، نى مــربّى، نى‏حکیم و نى خطیب است

سرّ عشقم، رمز دردم در خم گیسوى یار است  

     کـــى به جمع حلقــه صوفىّ و اصحــاب صلیب است؟

از "فتـــوحاتم" نشد فتحىّ و از "مصباح"، نورى   

     هــــر چــــه خواهم، در درون جامــه آن دلفریب است

درد مـــى جـــویند این وارستگان مکتب عشق   

     آنکه درمان خواهد از اصحــاب این مکتب، غریب است

جرعه‏اى مى خواهم از جام تو تا بیهوش گردم   

     هــــوشمند از لـــذّت این جرعه مى، بى نصیب است

مـــوج لطف دوست، در دریاى عشق بى کرانه 

       گــــاه در اوُج فـــراز و گــــاه در عمــــــق نشیب است

الا یا ایها الساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را

 

از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد                          
                            برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را

از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد                        
                                      بخود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت                         
                                     بهم کوبد سجودم را بهم ریزد قیامم را

نبودی در حریم قدس گلرویان میخانه                                  
                                   که از هر روزنی آیم گلی گیرد لجامم را

روم در جرگه پیران از خود بی خبر شاید                              
                                   برون سازد از جانم همی افکار خامم را

تو ای پیک سبک باران دریای عدم از من                                 
                                   بدریادار آن دادی رسان مدح و سلامم را

 

بساغر خستم کردم این عدم اندر عدم نامه
به پیر صومعه بر گو به بین حسن ختامم را

فضیلت لیله الرغائب

در لیلة الرغائب چه بخواهیم؟


از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرمودند: از اولین شب جمعه در ماه رجب غافل نشوید. زیرا شبى است که فرشتگان آن را «لیلة الرغائب » مى‏نامند. این نامگذارى به این جهت است که هنگامى که یک سوم از شب گذشت هیچ فرشته‏اى در آسمان‏ها و زمین نمى‏ماند مگر این که در کعبه و اطراف آن جمع مى‏شوند. آنگاه خداوند بطور غیر منتظره‏اى بر آنان وارد شده و مى‏فرماید: اى فرشتگانم هر چه مى‏خواهید از من درخواست کنید.

فرشتگان عرض مى‏کنند: حاجت ما این است که از روزه‏داران رجب درگذرى. خداوند مى‏فرماید: این کار را انجام دادم.


اولین شب جمعه ماه رجب را لیله الرغائب می نامند.

برخی از مکانها چون بیت المقدس و مکه جایگاه  معنوی خاصی دارند و اعمال در آن مکان ها از پاداش و ارزش ویژه ای برخوردار می باشد. برخی از زمان ها نیز چون سحرگاهان، فجر، شب جمعه، لیلة القدر و ... از چنین ویژگی های خاص بهره مند هستند و خداوند در آیات و ائمه علیهم السلام در روایات، به ارزش و جایگاه ویژه آنها اشاره کرده اند.

ماه رجب از جمله زمانهای خاص به شمار می رود از جمله ویژگی های انحصاری ماه رجب، لیلة الرغائب است. کلمه «رغائب» به معنای چیزی که مورد رغبت و میل است و نیز به معنای عطا و بخشش بسیار  می باشد. بنابراین معنای اول «لیلة الرغائب» یعنی شبی که توجه به عبادت و بندگی در آن فراوان است و انسان در این شب تمایل زیادی به رفتن به در خانه خداوند و ارتباط و انس با خالق خویش دارد .

معنای دوم، «لیلة الرغائب» یعنی شبی که در آن عطاء و بخشش خداوند فراوان است و انسانها با رو آوردن به درب پر مهر خداوندی و خاکساری در برابر عظمت حق، شایسته دریافت عطا و بخشش بی کرانه حضرت حق می گردند.

بزرگی و ارزش لیلة الرغائب را می توان در دو جهت زیر بیان کرد:

 1- از این جهت که اصولا شب جمعه، خود دارای ویژگی و ارزش خاصی است و اعمال عبادی فراوانی در آن وارد شده و زمان عبادت و مناجات و عرض حاجات با قاضی الحاجات است.

2-ماه رجب اولین ماه از ماههای حرام (ماه های حرام عبارتند از: رجب، ذی القعده، ذی الحجه، محرم) و ماه خدا و هنگام عبادت و دعا و استغفار است و رحمت الهی در این ماه در حال ریزش و نزول است، به همین جهت این ماه را رجب الاصب گویند، چون «صب» به معنای ریختن است

پس لیله الرغائب، اهمیت و بزرگی شب جمعه و ماه رجب هر دو را در خود جمع نموده، و ارزشی دو چندان دارد.

از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرمودند: از اولین شب جمعه در ماه رجب غافل نشوید. زیرا شبى است که فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» مى‏نامند. این نامگذارى به این جهت است که هنگامى که یک سوم از شب گذشت هیچ فرشته‏اى در آسمان‏ها و زمین نمى‏ماند مگر این که در کعبه و اطراف آن جمع مى‏شوند. آنگاه خداوند بطور غیر منتظره‏اى بر آنان وارد شده و مى‏فرماید: اى فرشتگانم هر چه مى‏خواهید از من درخواست کنید.

انواع زبان


 

تعریف زبان
زبان وسیله ی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیله ی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود.





انواع زبان
زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت میشود:
1-
زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنمایی های ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونه ی درخشانی از زبان ادبی است.
2-
زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنمایی های ادبی است، ولی باید در حال سادگی بی غلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه
جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو.
3-
زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلط های صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصییل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.








طبقه بندی زبان های جهان
زبان شناسان زبان های جهان را به سه دسته ی زیر تقسیم کرده اند:

1- زبان های یک هجائی (تک هجایی)
در این زبان ها کلمات فقط از یک هجای تغییر ناپذیر درست شده اند. یعنی نه ریشه ی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل می شود. این زبان ها در حالت ابتدایی باقی مانده اند، مثل: زبان های چینی، تبتی و سیامی

2- زبان های التصاقی (پیوندی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شده اند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبان های فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کره ای

3- زبان های منصرف (صرفی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشه ی کلمه ها برعکس زبان های بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف درمیاید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمه ها در این زبان ها فراوان است. زبان های مهم دنیا از این نوعند، مثل زبان های هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی

الف- زبان های هندی و اروپایی
1-
زبان های هندی: سانسکریت، ودا، ...
2-
زبان های ایرانی: پارسی باستان (پارسی کهن فرس قدیم)، اوستایی، پهلوی (زبان ساسانیان)، پارتی (زبان اشکانیان)، دری، سُغدی، خوارزمی، سکایی، ...
پارسی باستان با زبان اوستاای و سانسکرت از یک ریشه اند. اوستا زبانی است که برای نوشتن اوستا کتاب دینی زردشتیان ایران باستان به کار رفته است، به این سبب آن را زبان اوستاای نامند. پارسی باستان و اوستا فرزندان یک پدرند.

زبان های هند و ایرانی یکی از مهم ترین شاخه های زبان هند و اروپاای است و آریاای نامیده میشوند.
3-
زبان یونانی
4-
زبان لاتین
زبان لاتین زبان رومیان قدیم بوده است که امروزه جزو زبان های مرده ی دنیا محسوب میشود.
زبان های زیر مشتق از زبان لاتین هستند: فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتقالی و رومانی.
5-
زبان های ژرمنی: آلمانی، انگلیسی، هلندی، سوئدی، نروژی، ...
6-
زبان های اسلاوی: روسی، چکی، لهستانی، ...

ب- زبان های سامی
زبان های سامی عبارتند از: عربی، عبری، آشوری، فینیقی، کلدانی، سریانی، ...
زبان های سامی بالا با چند زبان نزدیک به آنها در شاخه ی بزرگ تری بنام زبان های سامی و حامی قرار می گیرند.

زبان فارسی
فارسی دری زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می کنند. زبان فارسی دری  به جا مانده ی زبان های قدیمی آریانا زمین است.

فارسی باستان
فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشته های بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته می شده است.
 
فارسی میانه
فارسی میانه که آن را پهلوی هم می خوانند، به خصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت می شود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته می شده.

فارسی دری
فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.
چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغت های عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمی ترین کتاب های فارسی تعداد لغت های عربی از پنج درصد تجاوز نمی کند. ولی در دوره های بعد نویسندگان فارسی لغت های عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دوره های بعد در بعضی از کتاب های قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.
فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط بعللی که مهم تر از همه ارتباط با مذهب می باشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار می رود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار می بریم:

1- از راست به چپ می نویسیم.
2-
متصل و منفصل است.
3-
هر حرف نماینده چند صدا است.
4-
حروف آن بعضی نقطه دار و بعضی بی نقطه است.

 

بزرگداشت بلند آفتاب حماسه و عشق، حکیم فرزانه ،فردوسی توسی


 

حکیم ابوالقاسم فردوسی، از ستارگان قدر اوّل آسمان ادب ایران است که از گذشته های دور، با کتاب گران قدر خود، شاهنامه، در میان مردم شهرت و محبوبیّت یافته است. وی دریکی از  سال های 329 یا 330 هجری قمری در روستای باژ (پاز کنونی ) در منطقه توس متولد شد.او از نجیب زادگان و دهقانان توس بود.هقانان، طبقه ای صاحب مقام و دارای املاک و اموال بودند و       می توانستند از راه در آمد ملک خود زندگی نسبتاً راحتی داشته باشند. این گروه به سنّت و فرهنگ ایرانی دل بستگی بسیار داشتند و روایات تاریخی و سر گذشت پیشینیان خود را بهتر از هر فرد و گروهی می دانستند و آن را سینه به سینه به نسل های بعد از خود انتقال می دادند. اثر معروف فردوسی «شاهنامه» است،که شامل 60000 بیت می شود و تقریبا از کلمات عربی در آن استفاده نشده است.وی حدود سی سال برای سرودن شعر فارسی رنج برد.به جرأت می توان گفت که زبان فارسی که ما اکنون از آن استفاده  می کنیم، مدیون فردوسی است. او در سال 411 در سن 80 سالگی در گذشت. آرامگاه او اینک در شهر توس ، بیست کیلو متری مشهد، زیارتگاه صاحب دلان و ادب دوستان است. او مردی شیعه مذهب بود و دل بستگی اش به میراث قومی و فرهنگی ایران کهن، مانع از ارادت خالصانه ی او به خاندان پیامبر (ص) و تعظیم تشیّع نشد.

به گفتار پیغمبرت راه جوی             دل از تیرگی ها بدین آب شوی

گواهی دهم کاین سخن ها  ز اوست

                                            تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

که « من شهر علمم، علی ام در است»                           درست این سخن قول پیغمبر ست

منم بنده ی اهل بیت نبی              ستاینده ی خاک پای وصی

شاهنامه، مجموعه ی تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی است که همه ی وجوه زندگی و معتقدات و باور ها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی آنان را در خود منعکس کرده است. زبان فخیم و آراسته ی فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت بر جسته و هنری و قابل توجّه و سزاوار احترام کرده است.شاهنامه؛ یعنی همه ی تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام از نگاه فردوسی بزرگ و سند ملیّت و قومیّت ایرانیان و پشتوانه ی بزرگ زبان فارسی است که نه تنها از لحاظ تاریخی و ملی بلکه از جهت هنری و فنّی بزرگ ترین اثر ادبی به شمار        می رود.

           موضوع  این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست مسلمانان است و بر روی هم به سه دوره ی اساطیری، پهلوانی و تاریخی تقسیم      می شود. وهدف فردوسی از تدوین اثر گران قدر، گذشته از احیای زبان فارسی، تقویت روحیه ی مبارزه جویی با بیگانگان و بیگانه پرستان و مقاومت در برابر دشمنان بوده است.

      شاهنامه، سراسر عبرت و حکمت و آزادگی و آزاد اندیشی است.این شاعر آزاده و آگاه با آگاهی از این  که جهان و شکوه آن گذران و ناپایدار است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر و بخشاینده و فداکار و راستگو و راست کردار و نیکو دل باشد، این چنین داد سخن داده است:

بیا تا جهان را به بد نسپریم       به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک وبد پایدار               همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج و دینار و کاخ بلند             نخواهد بدن مر تو را سود مند

فریدون فرّخ فرشته نبود                  زمشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی     تو داد و دهش کن فریدون تویی


کجایی ای بلند آفتاب  - برون ای و بر چرخ گزدون بتاب

نه اندر خور توست روی زمین - زجا خیز و بر چشم دوران نشین

تو گفتی جهان کرده ام چون بهشت - از ین پیش تخم سخن کس نکشت

زجا خیز و بنگر کزان تخم پاک - چه گل ها دمیده است بر طرف خاک

بزرگان پیشینه ی بی نشان - ز تو زنده شد نام دیرینشان

تو در جام جمشید کردی شراب - تو بر تخت کاووس بستی عقاب

اگر کاوه ز آهن یکی توده بود - جهانش ز سوهان خود سوده بود

تو آب ابد دادی آن نام را - زدودی از او زنگ ایّام را

تهمتن نمک خوار خان تو بود- به هر هفت خوان میهمان تو بود

تویی دود مان سخن را پدر - به تو باز گردد نژاد هنر

گروه زبان و ادبیّات فارسی

بیست و چهار نکته ی برای معلمین

به نام اوّل معلّم هستی

        معلّم ... تو آن فانوس دریایی که در شب تار کشتی ها ی گرفتار جهل و ظلمت را در طوفانهای متلاطم به ساحل آرامش  هدایت می کنی.

     بیست و چهار نکته در باب هنر معلّمی

بسیاری از معلّمین موفّق بر این باورند که خوب شاگردی کردن= معلمّ خوب بودن

          اگر چه معلمی در هر کلاس و پایه و مقطع تحصیلی، و هر شرایطی ،ابعاد و ظرایف خاص خود را دارد و مستلزم تصمیمات و به کار گیری هنر مندانه ی مهارت های خاصی است؛ ولی اصول و نکاتی هست که در هر کلاس به بهتر شدن فرایند یاد دهی- یادگیری کمک      می کنند. اهّم آن ها عبارتند از:

1-   یکی از مهم ترین جلسات درس ، جلسه ی اوّل است. معلّم در این جلسه، قانون اساسی کلاس را وضع کرده و انتظارات خود را بیان می کند. البتّه نباید در جلسه ی اوّل ، کار را مستقیماً با درس شروع کند. بهتر است ابتدا ارتباط عاطفی بر قرار کند. این ارتباط، کیفیت کار او را ارتقاع می دهد.

2-   هنر برقراری ارتباط ، در تقویّت کار معلّم بسیار مؤثر است.هم ارتباط با شاگردان، هم ارتباط با ابزار های مدرن روز مثل اینترنت و...

3-   کار معلِّم، سؤال کردن است. درس را با سؤال شروع کنید.می گویند کار قسمت چپ مغز اطلاع دادن و کار قسمت راست مغز، ایجاد کنجکاوی و تحریک مغز و هیجان انگیزی است.پس تحریک قسمت راست با ایجاد انگیزه و هیجان، سبب کنجکاوی بیشتر و ماندگاری اطلاعات است.

4-   پویایی یک اصل مهم است.معلّم نباید متکلم وحده باشد.

5-   انتقاد پذیری بسیار مفید و باعث توفیق و تسلط بیشتر معلّم می شود.

6-   وظیفه ی معلّم جواب دادن نیست، بلکه جواب ها را سامان دادن است.

7-   معّلم نباید تدریس همه ی مطالب کتاب را خود عهده دار شود. بلکه باید دانش آموزان را عادت دهد خودشان مطالعه کنند و او رفع اشکال نماید؛ یعنی دانش آموزان در امر تدریس شرکت   فعّال داشته و معلّم نقش راهنما را ایفا کند.

8-   برای تدریس و بیان یک محتوا و مطلب نوشته شده در کتاب، خیلی بیش تر از آنکه در کتاب آمده است اطلاعات لازم است . و این اطلاعات باید به وسیله ی معلّم فراهم شده باشد.( برخی کارشناسان تا سقف پانزده برابر اطلاعات را لازم می دانند.)

9-   ارزشیابی مستمر یک اصل کلیدی و مهم در آموزش است و معلّم باید مرتباً از دانش آموزان ارزشیابی به عمل آورد و اطلاعات آنها را کنترل کند و یاد داشت های خوب و خلاصه های مناسب را مورد تشویق قرار دهد.

10- برقراری ارتباط صمیمی با شاگردان با رعایت حریم معلّم و شاگردی، و ایجاد محیطی سالم و آرام به گونه ای که پیام معلّم در آنجا تکوین پیدا کند.

11- معلّم باید بر اساس سطح مخاطبین اهداف وسیعی داشته باشد.سنت های قدیمی تدریس و سیستم مدرنیزه ی امروزی را با هم تلفیق نموده و با استفاده از شیوه های مفید و موفّق گذشته، مثل مباحثه و سخنوری و ابزار های متنوع و پیش رفته ی امروزی مثل رایانه و اینترنت با رعایت شرایط زمانی و ظرفیت مغزی کلاس و شاگردان، با مثال های متنوع خودجوشی و شیوه های صحیح بارش فکری را به کار بندد.

12- لازم است معلّم، سابقه ی اطلاعاتی دانش آموزان را بداند و بر اساس این اطلاعات توانایی های ذهنی  آنان را در تدریس مد نظر داشته باشد. (  ضرورت ارزشیابی تشخیصی )

13-  طرح درس ، برنامه ی عملیاتی معلّم است و مهم ترین چیزی است که او باید به آن دست پیدا کند، پس تهیّه ی آن قبل از درس ضروری است.

14-  یک معلّم باید مدیر خوبی  باشد. مدیریت ؛ یعنی اینکه بتواند در داخل کلاس، کار ها را به نحوی سازمان دهی کند تا استعداد های بچّه ها شکوفا شود. او باید مدیری باشد که امواج را کنترل کند.

15-  گاهی لازم است معلّم برای رفتار های خود و دانش آموزان کند و کاوی بنماید؛ مثلاً وقتی کسی در کلاس مشغول کار دیگری است، معلّم با سکوت خود می فهماند که از او راضی نیست. برای این منظور باید حواس خود را خوب به کار گیرد تا رمز خوانی کند.

16-  معلم باید چشم مشاهده گر داشته باشد؛ یعنی همیشه ( در خیابان، خانه، محله و همه جا ) چشمش برای مطالعه ی جامعه و شکار مصادیقی که می تواند به طرز زنده در کلاس استفاده کند، باز باشد. جامعه یک کتاب قابل استفاده و سازنده است. اینها می تواند پیش سازمان دهنده ی خوبی برای درس باشد.

17-  لازم نیست دانش آموز هر جا سؤال کرد معلّم جواب دهد. اگر سؤال ها برای درس های بعد است، بگوید در خلال درس پاسخ خواهم داد و اگر مربوط به موضوعات درس است ولی در مباحث کتاب مطرح نشده است، سؤال او تشویق جدی شود و آن را در طرح درس بگنجاند و اگر سؤال فردی و غیر مرتبط بود، بعد از کلاس با دانش آموزان صحبت کند.

18-  معلّم باید مفاهیم مورد نظر را با زندگی روز مره دانش آموز پیوند دهد تا کار برد آن مفاهیم برای دانش آموزان روشن شود.

19-  معلّم باید در کلاس گروه های همیار انتخاب کند نه گروه های رقیب. نباید به حسد، بخل و رفتار های بین افراد گروه ها دامن بزند.

20-  ضروری است معلّم تمام حواس متعلم را به کار گیرد به ویژه چشم و گوش، چون عمده ی آگاهی های انسان مربوط به دیدنی ها و شنیدنی هاست.

21-  معلّم باید بداند مکانیزم شناخت چگونه اتفاق می افتد و چگونه اطلاعات از حافظه ی حسی به حافظه ی کوتاه مدت و سپس بلند مدت انتقال می یابد.

22-  معلّم باید از تخته استفاده کند و نما و شمایی از درس را روی تابلو با خط درشت و خوانا بنویسند.

23-  معلّم دوست شاگردان است ولی شاگردان  دوست او نیستند پس نیاید فضای شوخی را با بچّه ها باز کند. او باید شخصیت معلّمی خود را با علم و وقار و در عین حال مهربانانه و عاطفی نشان دهد.

24-  بحث کردن، به چالش کشیدن افکار بچّه ها ، پرسش و پاسخ، آموزش روش حل مساله و قرار دادن شاگردان در موقعیّت های مختلف، از هنر های معلّمی است به درک و فهم دانش آموزان کمک می کند.

رحیم آزاده

مدیرگروه زبان و ادبیّات فارسی

مدیریت مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه، لبنان و اردن

مقاله ( می تراود مهتاب )

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد و بررسی شعر " می ترواد مهتاب"

نگارنده : جاوید قربانی

می ترواد مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته­ی چند

خواب در چشم ترم می شکند

تحولات دوگانه ی بزرگی که نیما در عرصه­ی شعر فارسی ایجاد کرده است به وضوح در این شعر دیده می شود، اول از جهت قالب، چنان که کاملا محسوس است مصرع ها کوتاه و بلند هستند و بر خلاف شعر سنتی تساوی هجاها در آن رعایت نشده است، مصرع اول و دوم مطابق رکن فاعلاتن فع لن است و مصرع سوم نیز مطابق رکن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن. در این شعر فقط از رکن فاعلاتن و زحافات آن استفاده  شده و این روند تا پایان شعر حفظ شده و  کل شعر در  بحر رمل سروده شده است.

اما تحول دیگری که نیما در عرصه­ی شعر ایجاد کرد بعد اندیشه و محتوا و نحوه­ی بیان آن است، شاعر از منظر نیما زبان گویای جامعه­ی خود است بنابراین در شعر او نیز روح تعهد اجتماعی موج می زند، البته تعهد اجتماعی در شاعران قبل از او نیز دیده می شود به خصوص در شاعران عصر مشروطه که حتی بسیار پرشورتر و گستاخ­تر از خود نیما نیز بیان شده، تفاوتی که شعر نیما از این جهت با شاعران قبل از خود دارد در نحوه­ی بیان این اندیشه­هاست.

نیما نه سیاستمدار است و نه یک مبلّغ سیاسی، بنابراین اجازه نمی­دهد که شعرش تریبون بیان افکار سیاسی متداول عصر خود باشد. او دنبال زبانی است که هم شاعرانگی شعرش را حفظ و جاودانه کند و هم تعهّد خود را به جامعه و ملتش ایفا کند، او نمی خواهد که شعرش مثل شعر برخی شاعران عصر مشروطه تاریخ مصرف داشته باشد و فقط در برهه­ی خاصی از شرایط زمانی خریدار داشته باشد. بنابراین به دنبال زبان سمبلیک می رود، زبان سمبلیک این امکان را به شاعر می­دهد که علاوه بر زیبایی ظاهری و توصیفات جالب و جذاب، درد اجتماع او در بستر گذران تاریخ به درد مشترک تمام جوامع بشری بپیوندد و هیچگاه از تازگی و طراوت شعرش کاسته نشود. نیما، روشنفکر عصر خود که دیدگاهش مترقی­تر و پیش افتاده­تر از دیدگاه عمومی جامعه­اش است و از اینکه اکثریت مردم دوران قادر به درک اندیشه­های او نیستند عذاب می کشد، آیا درد مشترک اغلب روشنفکران چیزی جز این است؟

شاعر، بند اول شعر خود را با توصیف زیبایی از نشانه­های شب آغاز می­کند، تراوش مهتاب و درخشش شبتاب هر دو از مظاهر خاص شب هستند اما "شب" در ادبیات ما نماد استبداد و ظلمت و بی عدالتی و ... است، پس عصر نیما نیز باید عصر استبداد و غفلت باشد اما نکته­ای که در بند آغازین جلوه می کند این است که چرا شاعر مظاهر شب را به زیباترین صورت و با خوش آهنگ ترین واژه­ها توصیف کرده است؟ شاید بتوان ادعا کرد که اکثر خوانندگان این شعر با چنین توصیف و واژگان دلنشین احساس لذت می کنند تا  اینکه از درک وضع آشفته­ی  اجتماعی شاعر متاثر شوند، علتش همان زبان نمادین نیماست. مهتاب نماد اندیشه­های والا و مترقی شاعر است که آرام آرام در فضای فکری جامعه تراوش می کند . شب تاب نیز نماد روشنفکرانی است که در برابر سیاهی­های مداوم شب استبداد قد برافراشته و هر چند ضعیف اما قادر به خود نمایی شده­اند. آیا به وجود آمدن چنین وضعیتی در دوران اختناق شدید رضاشاهی غنیمتی نیست و چندان ارزش ندارد که شاعر با تجسّم آن لذت ببرد و این لذّت ولو سطحی را به مخاطبش نیز منتقل کند؟

اما تحسّر و تأسّف شاعر از مصرع سوم آغاز می­شود، متأسفانه اکثریت مردم معاصرش چنان در خواب غفلت فرو رفته اند که لحظه ای هم از این خواب بی خبری سر بر نمی آرند تا تراوش مهتاب و درخشش شبتاب زیبای روشنگری را به تماشا بنشینند اما غم نادانی و غفلت آنها نیز چنان بر دل شاعر می نشیند که حتی خواب را هم از چشمان گریانش می رباید.

نگران با من استاده سحر/ صبح می خواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر/ در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم می شکند/

قید سحرگاهان زمان وقوع شعر را بیان می کند و نشان می دهد که قسمت عمده­ی شب سپری شده و سپیده دم آزادی و بیداری در بسیاری از کشورهای دیگر فرا رسیده، یعنی تاریخ بشری به مرحله­ای رسیده است که دیگر خفقان و استبداد را برنمی تابد و دریچه نو به فضای فکری بشر گشوده است و صبح هم که همیشه نماد آزادی و رهایی از تیره شب استبداد بوده شاعر را وا می­دارد که با کمک نفس مسیحایی او مردمان فرو خفته را بیدار سازد اما افسوس که نفس مسیحایی صبح نیز قادر به بیداری این مردمان نیست، چه، خوابیده را بیدار توان کرد اما آنکه خود را به خواب زده هرگز بیدار نخواهد شد. همچنان که خود مسیح نیز که وردش مردگان را زنده و کوران را بینا می کرد، از بیدار کردن انسان نادان عاجز گشته و فرار می نمود.

نازک آرای تن ساق گلی / که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم می شکند

شاعر چه آرزوها و چه نقشه­هایی برای جامعه­اش در سر می­پرورانده که با به یاد آوردنش کلامش نیز اوج  و هیجان می­گیرد و روح مخاطب را نیز در ترسیم و تجسّم زیبایی­های آن مستغرق می سازد. آمال و آرزوهایی که مثل ساقه­ی گل زیبایی است که شاعر آن را با دل و جانش پرورده و مراقبت کرده اما باز هم دریغ که آین آرزوها نیز در برابر دیدگانش به باد می رود.

دست ها می سایم/ تا دری بگشایم/ بر عبث می پایم که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریخته­شان بر سرم می­شکند

بعد از آنکه خواب از چشمهای اشک آلود شاعر پرید و نفس مسیحایی صبح نیز نتوانست بر غفلت دیرین مردم اثر بگذارد و نتیجه­ی تمام آرزوهای شاعر نیز بر باد رفت، باز هم شاعر به طور کلی ناامید نشده و عملا وارد کار می شود و با تردید دست­های خود را یازیده تا در تاریکی مطلق شاید دری از دروازه­های مردم  شهر یافته و باز کند تا شاید خواب سنگین خفته­ای را درهم آشوبد، اما خودش نیز نیک می داند که این تلاش سخت او را هیچ نتیجه­ای نخواهد بود و تنها نتیجه­اش گرفتاری و رنج مضاعف خود شاعر خواهد بود، یعنی تلاش اقلیت روشننفکرانی از این دست نه تنها چنین ملتی را بیدار نکرده بلکه خود نیز در آشفته بازار جهالت طعمه­ی استبداد خواهد شد.

می تراود مهتاب/ می درخشد شبتاب/ مانده پای آبله از راه دراز / بر دم دهکده مردی تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در می گوید با خود: / غم این خفته ی چند/ خواب در چشم ترم می شکند

تکرار دو مصرع اول شعر در آغاز بند آخر دیگر نه تنها القا کننده­ی زیبایی شب نیست بلکه تداعی گر افسوس و تحسّر بی پایان شاعر است، شاعری که در راه آزادی و بیداری مردم چندان رنج برده که از شدت خستگی پای­هایش برآماسیده اما هنوز هم از پای ننشسته و همچنان کوله بار سنگین این رسالت را از دوش خود بر زمین ننهاده و غم غفلت و ناآگاهی مردم همچنان آزارش   می دهد.

با تشکر از جناب استاد جاوید قربانی دبیر زبان و ادبیّات فارسی لبنان

گروه زبان  و ادبیّات فارسی

بزرگداشت سهراب سبهری

 

 

 

سهراب سپهری، شاعر نوپردازی است که از اوان زندگی، با هنر، فرهنگ و ادب رشد یافت. کودکی او با شادی و کنجکاوی؛ نوجوانی اش با پرسش و رسیدن به دانایی و بزرگ سالی اش با درک حقایق همراه شد. او همواره به احساس های پاک و ظریفش بها    می      داد   و با ایمان و اندیشه ای پاک در مسیر شناخت گام می گذاشت: شناخت خود، شناخت خدای خود و حقیقت برپا خاسته از این دو در طبیعت همیشه زنده   ی اطرافش. او را باید از نخستین کسانی دانست که راه نیما را شناخت و به پیروی از او پرداخت.  در این نوشته، به زندگی و شعر سهراب می پردازیم و از او سخن می گوییم.

سال شمار زندگانی:سهراب سپهری، در 15 مهر 1307 در کاشان دیده به جهان گشود. او کودکی را در کاشان، در باغ اجدادی گذراند که در محله دروازه عطا قرار داشت.اهل کاشانم / روزگارم بد نیست / تکه نانی دارم / خرده هوشی / سر سوزن ذوقی / مادری دارم بهتر از برگ درخت / دوستانی بهتر از آب روان / و خدایی که در این نزدیکی است/ لای این شب بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه.

پدرش، اسداللّه خان سپهری و مادرش، فروغ سپهری نام داشتند. سهراب، به جز سرودن شعر، نقاشی هم می کرد.

اهل کاشانم / پیشه ام نقاشی است / گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ / می فروشم به شما / تا به آواز شقایق که در آن زندانی است / دل تنهایی تان تازه شود.

خانواده ای که سهراب در آن می زیست ، اهل فرهنگ و هنر و ادب بودند و تأثیری که سهراب از چنین فضایی می گرفت، در بیشتر زندگی او به شکل گیری باورها و شخصیتش کمک می کرد.

من مسلمانم / قبله ام، یک گل سرخ / جانمازم، چشمه / مُهرم، نور / دشت، سجاده من / من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

کودکی سهراب:سهراب  چنین انگاشته که دوران کودکیِ بسیار خوبی داشته است. او روزهایی سراسر شور و هیجان را در طبیعت باغَ  خانه      می گذراند و لحظه هایی تکرار ناشدنی را تجربه می کرد. سهراب، عاشق روزهای آفتابی بود. اسفند کاشان را نیز به عنوان سرآغاز رویش جوانه ها و شکوفه ها خیلی دوست داشت.

سهراب، بهترین شاگرد مدرسه بود و همیشه او را به عنوان نمونه معرفی می کردند. یکی از سرگرمی های سهراب، گِل بازی در روزهای تابستانی بود. گرفتن حشرات مختلف، نگه داری برخی حیوانات مثل بوقلمون، اردک و مرغ و خروس، دیگر سرگرمی سهراب بود. گیاهان، در زندگی کودکانه سهراب جایی مهم و مؤثر داشتند. سهراب در آغوش طبیعت زنده و ملموس و همگون با وجودش می بالید و سال ها را پشت سر می گذاشت. صبح ها خیلی زود، وقتی که هوا هنوز گرگ و میش بود، از خواب برمی خاست و تا تاریک روشن غروب، به بازی و شیطنت می پرداخت. او همواره پس از انجام دادن تکلیف های مدرسه، نقاشی می کرد.

نوجوانی و جوانی سهراب:طفل پاورچین پاورچین می رفت / دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها / بار خود را بستم / رفتم از شهر خیالات سبک، بیرون / دلم از غربت سنجاقک، پر.

سهراب سپهری، اندک اندک دوران کودکی را پشت سر می گذاشت. شش سال ابتدایی تحصیل به پایان آمد. عادت کتاب خواندن، از زمان فراگیریِ خواندن و نوشتن در کودکی، در سهراب شکل گرفته بود و ساعت های معینی را مطالعه می کرد.

ورزش و شکار پرندگان نیز از دیگر سرگرمی های این دوران سهراب است. در اوقات فراغت هم به سرودن شعر و کشیدن تابلوهای نقاشی  می پرداخت. در انجمن هفتگی شعر نیز شرکت می کرد. سهراب سال های تحصیل در دانشکده را با موفقیت پشت سر گذاشت. استعداد سرشار و شور و اشتیاقش برای فراگیری آموزه های تازه، تحسین و توجه استادان دانشکده را برمی انگیخت.

شخصیّت اجتماعی – دینی سهراب:سهراب سپهری را از میان اشعار و آثارش می توان شناخت.  فضای فکری و ذهن سهراب، روشن و زلال بود. نگاهی دقیق و ریزبین داشت و همه مسائل اطرافش را خوب می دید. سهراب، دوستدار مردم بود و به انسان ها عشق می ورزید. او شخصیتی آرام و محجوب و فروتن داشت.

                                سهراب، لباسی ساده و در عین حال تمیز می پوشید و منظم و مرتب بود. او به زبان و فرهنگ سرزمینش عشق می ورزید و از اینکه گاه و بی گاه زبان فارسی در نشریه ها و رسانه ها از قواعد و اصولش منحرف و به بی راه کشیده می شد، رنج می برد.

سهراب تحت تأثیر ایجاز، فصاحت و بلاغت کلام قرآن کریم می گفت: «کتاب آسمانی ما، گذشته از جنبه الوهیت و تقدسش، از باارزش ترین شاهکارهای ادبی جهان است».با عرفان مشرق زمین و به ویژه مشرق آسیا  و ایران  و عرفای بزرگ اسلامی  به خوبی آشنا بود و انس و الفت داشت.عاطفه و احساس در کلام او موج می زند.سهراب در« عصر پولاد و اصطکاک فلزات» و در ازدحام و صدا های گوناگون عصر ماشین باورمند گوش دادن به آواز حقیقت است و نگران « گم شدن انسان در سطح سیمانی قرن».

شعر سهراب

           به راستی، شعر سهراب، شعری خودجوش است. وی از شاعرانی است که بی آنکه خود توجه داشته باشد، شعر در وجودش نقش می بندد و فرشته الهام هرگز او را تنها نمی گذارد. زبان سپهری، زبانی نرم و لطیف، آرام، مهربان، صمیمی و زیباست.

         نخستین مجموعه ی شعر سهراب به نام « مرگ رنگ » در سال 1330 منتشر شد. او با مجموعه شعر های « زندگی خواب ها »،« آوار آفتاب »،« شرق اندوه » و « حجم سبز » شهرت یافت. زبان شعری او در برخی اشعارش  ساده و بی آلایش و در برخی دیگر،آمیخته با مضامین عرفانی و فلسفی همراه و با نماد هایی است که محصول سفر ها و آشنایی او با آیین بودایی و برهمایی، اندیشه های کریشنا مورتی_ شاعر معروف و معاصر هندی – و نیز اندیشه ی عرفای یزرگ ایرانی و اسلامی است.  شعر او آمیخته ای از حس و عاطفه و آرمان شاعر است. و کلامی است  نمادین . « آب رمز  شاعر  و کاشان  او به اندازه ی  جهان  وسعت دارد.»سهراب با ادبیات اروپایی نیز آشنایی داشت و ترجمه هایی چند نیز از او باقی مانده است.  آخرین مجموعه ی اشعار سپهری « ما هیچ، ما نگاه » همراه با دیگر اشعارش در مجموعه ای به نام « هشت کتاب » در خرداد 1356 منتشر شد.                                                                                                                                                                                                                                                                                           خاطره ای از سهراب

سهراب سپهری می گوید: «روزی در پاریس به دیدار دوستی رفتم و از او خواستم مقداری پول به من قرض بدهد. دوازده فرانک بیشتر نداشت که شش فرانک آن را به من داد. از او خواستم فردا به منزلم بیاید. وقتی آمد، گفتم: سطلی آب به همراه جارویی بردار و برویم. نگاهی پرسش گر کرد و آنها را برداشت و به اتفاق راه افتادیم. در حاشیه خیابانی ایستادیم. از او خواستم کمکم کند تا گوشه ای از پیاده رو را خوب بشوییم و تمیز کنیم. پس از آن، روی زمین به نقاشی پرداختم. چیزی نگذشت که مردم برای تماشا دور ما جمع شدند. بعد از دیدن کار، هر کس با لبخندی ستایش گر، پولی گذاشت و رفت؛ چون نقاشی کنار خیابان، در اروپا معمول است. در مدت کوتاهی، هزار و دویست فرانک گرد آمد. ششصد فرانک را به دوستم دادم و باقی را خود برداشتم».

در سوگ سهراب:زندگی سهراب پس از 52 سال در اردیبهشت 1359 با بیماری سرطان به پایان رسید. روحش شاد روانش پر ره رو باد.

آفتاب پشت پنجره ها

صبح خیال داد ز کف آفتاب را

رؤیا شکست شیشه شیرین خواب را

با چشمه زلال بگو رفت، آن که داشت

قدر صدای زمزمه پای آب را

از او بهشت هشت کتاب است یادگار

گل رفت و ما ز کف ندهیم این گلاب را

سهراب، سایه بود، ولی در بهار عشق

می کاشت پشت پنجره ها، آفتاب را

سهراب، نور بود، ولی در تمام عمر

از چهره برنداشت حریر حباب را

در خلوت سکوت به خورشید راه یافت

افراشت بر فراز سحر، شعر ناب را

نه تو می مانی و نه اندوه                                                                                                                                                                                                            و نه هیچیک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود قسم،                                                                                                                                             و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،                                                                                                                                                                                                                                                                                     آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانند.                                                                                                                                                                                                                                                                                     به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

زندگی با همه‌ی وسعت خویش                                                                                                                                            محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست                                                                                                         زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی جنبش  جاری شدن است                                                                   از تماشاگاهه آغاز حیات تا به جای که خدا میداند

  

 

 

 

                                                                  

                                                                        انجمن ادبی  گروه زبان  و ادبیّات فارسی  مجتمع  های آموزشی  و پرورشی  امام خمینی (ره)  و حضرت زینب (س)- دمشق

معرفی اماکن فرهنگی ادبی در سوریه

نگاهی به کتابخانه ظاهریه :

مدرسه ظاهریه که در محله باب البرید – العماره  وبین دو دروازه باب الفرج وباب الفرادیس شهر دمشق واقع است ، در سال 676 هجری قمری ( 1277 میلادی) بنا شد . این نماد فرهنگی که در قلب بخش قدیمی شهر دمشق ودرست روبروی مدرسه عادلیه ایوبی‏ها واقع است ، در ابتدا منزل مسکونی  شخصی به نام عقیقی (متوفی سال 368هـ) بود . وی در آن زمان یک حمام سنتی را به منزل خود افزود که اکنون به گرمابه سنتی تبدیل گردیده و پذیرای علاقه‏مندان به میراث فرهنگی گذشته می‏باشد  .

   در سال 678هـ ق/1279میلادی ، شاه سعید فرزند سلطان ظاهر بیبرس بندقداری این منزل را که در نزدیکی قلعه دمشق ومسجد جامع اموی قرار دارد ، خریداری‏ و در آن آرامگاهی برای پدرش،که به پیشروی مغولها در سرزمینهای اسلامی خاتمه داده بود ، احداث نمود . وی همچنین یک مدرسه دینی را به این ساختمان دو طبقه ضمیمه کرد . گفتنی است سلطان ظاهر بیبرس مملوکی در قلعه دمشق وفات یافت و در آنجا به خاک سپرده شد ولی پس از پایان بنای آرامگاهش در مدرسه ظاهریه ، جسدش را به مدرسه علوم دینی ظاهریه انتقال دادند . پس از مرگ شاه سعید ، که توانسته بود بخش اعظم آرامگاه پدرش را طراحی وبنا نهد ، جسد وی را نیز در کنار پدرش دفن نمودند .

   از قرن هفتم تا سیزدهم میلادی علمای برجسته فراوانی در مدرسه ظاهریه به تحصیل پرداختند که از میان آنها می توان به اذرعی ، سمرقندی ، ابن شهید ، ابن لُری وغیره اشاره کرد ... در دوره اشغال عثمانیها ، یعنی در سال 1296هـ ق/1879م مدحت باشا والی دمشق دستور تحویل مدرسه ظاهریه را به کتابخانه صادر کرد . پس از او نیز  دیگر حاکمان عثمانی شهر دمشق به کار وی ادامه دادند . طاهر جزائری وسلیم بخاری از علمای شهر دمشق نیز با تلاش فراوان موفق شدند کتابهای فراوانی را از دیگر کتابخانه‏های شهر دمشق همچون کتابخانه‏های عمومی ، عبد الله باشا العظم، خیاطین، ملا عثمان کردی، بیت الخطابه مسجد جامع اموی، و همچنین خانقاه‏های سلیمانیه و مرادیه ، گردآوری نموده وبه گنجینه غنی آن بیفزایند.

   در سال 1984 میلادی وپس از افتتاح کتابخانه ملی اسد ، بخش اعظم کتاب‏های موجود در کتابخانه ظاهریه و بویژه کتاب‏های خطی به کتابخانه اسد منقل گردید . اکنون در حدود یکصد هزار عنوان کتاب به زبان‏های مختلف دنیا ، ولی در وضعیت بسیار بد ، در کتابخانه ظاهریه نگهداری می‏شود ، که در میان آن کتابهای بسیار نفیسی دیده می‏شود که به دلیل قرار گرفتن در معرض نور آفتاب وخاک ، احتمال تلف شدن آنها وجود دارد .

   از آنجایی که تعداد فراوان وقابل ملاحظه‏ای از گنجینه‏های کتابخانه سوریه وبویژه کتابخانه ظاهریه  درباره شخصیت‏های ایرانی یا موضوعات ومباحث ایرانی می باشد وهمچنین با توجه به این که تعدادی از اندیشمندان ایرانی همچون ابن سینا ، بیرونی ، فارابی ، غزالی ودیگر شعرای نامدار عرب ایرانی‏تبار  همچون مهیار دیلمی ، ابونواس ، طغرایی وغیره ، در تار وپود فرهنگ عرب آمیخته شدند وبه آن زبان می‏نوشتند ،  اصل ایرانی بودن آنها از ذهن خواننده غیر متخصص دور مانده است .

این مطلب از مطالعه ی  مجموعه  کار های علمی فرهنگی دفتررایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کشور سوریه گرفته شده است.

گسترش زبان و ادبیإت فارسی در سوربه

یکصد سال ایران شناسی در سوریه،ترویج زبان و ادبیّات فارسی،رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران-دمشق

همه ساله هزاران ایرانی، از اقشار مختلف، در قالب کاروانهای زیارتی برای زیارت اماکن متبرکه عازم سوریه    می­شوند. حضور هزاران ایرانی در سال باعث شده که واژگان فارسی وآداب و رسوم ونحوه رفتار وگفتار ایرانیان در بین سوری­ها نمود وظهور بیابد. حضور بی­وقفه این جمعیت در طول سالهای گذشته یکی از عوامل مؤثر در تقویت ورواج زبان فارسی در سوریه بوده­است، به طوری­که در میان مغازه­داران، کارکنان هتل­ها واماکن زیارتی و رانندگان و، افراد بسیاری را می­بینیم که با واژگان فارسی آشنا هستند. و نیز بر اساس پژوهش آقای دکتر محمّد التونجی استاد دانشگاه سوریه نشان می­دهد که حدود 5000 کلمه فارسی، در طول تاریخ و از طریق بازرگانان ومسافرین ایرانی وارد فرهنگ وزبان وادبیات سوریه شده ومردم این کشور با استفاده از این واژه­ها در محاورات وگفتگوهای روزانه خود، به نوعی به صورت غیر مستقیم زبان فارسی را درک می­کنند.

وجود دو فرقه مذهبی مهم در سوریه یعنی دروزی­ها و علوی­ها، که ریشه آنها ایرانی است، حضور واژه­های فارسی و همچنین وجود آرامگاه­های عارفان ودانشمندان ایرانی در سرزمین شام حکایت از قدمت پیوند تاریخی - سیاسی، بازرگانی وفرهنگی دو کشور دارد. بنابراین و پیش از پرداختن به روابط سوریه و ایران در صد سال اخیر نگاه سریعی به تاریخچه این پیوند تاریخی می­اندازیم:

 سرزمین شام که قبل از آن به سریان معروف بود، به دلیل موقعیت سوق الجیشی خود و همچنین قرار گرفتن در مسیر جاده ابریشم، زمانی تحت سلطه ایرانیان بود. هووخشتره پادشاه ماد پس از غلبه بر آشوریها، و تصرف سرزمینهای این امپراتوری، سوریه را نیز به اشغال خود درآورد. پس از کوروش هخامنشی که بابل، سوریه و مصر را تسخیر نمود، کمبوجیه در سر راه حمله به مصر، در سوریه متوقف شد. وی پس از شنیدن اخبار داخلی مبنی بر انتصاب بردیای مدعی، دست به خودکشی زد. داریوش بزرگ در سرزمین شام بود که با فرماندهی ارتش، عملاً قدرت را به دست گرفت و به ایران بازگشت. پس از سقوط سلطنت هخامنشی­ها به دست اسکندر مقدونی، ایران و شام به عنوان ایالتهای یونانی توسط سلوکوس­ها یا سلوکیان (فرماندهان نظامی و جانشینان اسکندر) اداره می­شد.

 اشکانیها و ساسانیان در رقابت و جنگهای خود با رومیها، زمانی سرزمین شام را به تسخیر خود در می­آوردند، که این امر  خود نشان دهنده جایگاه استراتژیک سوریه در معادلات سیاسی آن زمان بوده است. شاهان ایرانی برای حفظ امنیت عراق و همچنین دسترسی به سواحل دریای مدیترانه، که منابع بازرگانی آنها را تأمین می­نمود، از همان ابتدا چشم به سرزمین شام داشتند. حجاریها و ستونهای موجود در شهرهای دورا اوروپوس (دیر الزور) و پالمیرا (تدمر کنونی) شباهت فراوانی با هنر معماری دورة هخامنشیها و ساسانیان ایرانی دارد، که این تأثیر پذیری هنری از طریق روابط بازرگانی صورت پذیرفته است. تمامی این دلایل نشان دهنده تأثیر هنر ایرانی در این خطه از سرزمین شام است.

بعدها با اعدام مانی و مزدک عده­ای از پیروان آن دو به سرزمین شام مهاجرت کرده و فرهنگ ایران را به آن منتقل نمودند. در طول جنگهای ایرانیان و رومیها، زبان و فرهنگ ایرانی به سوریه نفوذ کرد و پادشاهان ساسانی با به کارگیری هنرمندان، پیشه­وران و دانشمندان سوری، و انتقال آنها به ایران، نوعی تبادل فرهنگی به وجود آوردند. هنر شیشه­گری، معرق­کاری و موزائیک سازی در بیشاپور ایران و همچنین بیمارستان جندیشاپور، که توسط پزشکان مسیحی اداره می­شد، این امر را ثابت می­کند.

در دورة اسلامی و بویژه دورة امویان، دانشمندان ایرانی همچون عبدالحمید کاتب به سرزمین شام مهاجرت کرده و به عنوان دبیر و مترجم، امور مکاتبات خلفاء را به عهده گرفتند. آنها همچنین کتابهای دورة ساسانیان را از پهلوی به تازی برگرداندند. پس از آن نیز برخی از علماء همچون خالد بن عبدالله قشیری و دیگران به سمت فرمانداری و قضاوت منصوب شدند. اجحاف و ستم فراوان امویان بر سرزمینهای زیر سلطه خود و بویژه ایرانیان، قیام ابومسلم خراسانی را بر انگیخت. وی با اشغال سرزمین شام و برچیدن بساط خلافت اموی­ها، عباسیان را به قدرت رسانید. با وجود کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور عباسی، عباسی­ها ادارة بسیاری از مراکز علمی و قضایی را به ایرانی­ها سپردند. و ایرانیان توانستند بار دیگر به مقامهای بلندپایة نظامی و درباری منصوب شوند.

پس از مرگ هارون الرشید، مأمون عباسی با کمک گرفتن از طاهر ایرانی، برادرش امین را شکست داد. همانطور که می­دانیم در دورة عباسیها، قیامهای متعددی در ایران صورت گرفت که مشهورترین آن قیام بابک خرمدین، مازیار و مردوایچ بود. این شورشهای عدالت­خواهی، عباسی­ها را و ادار می­کرد به فرهنگ و اعتقادات و آداب و رسوم ایرانیان، توجه بیشتری معطوف دارند.

سپاهیان غزنوی پس از شکست سلسله خود به عنوان مزدور و یا چپاولگر به سرزمین شام حمله می­کردند تا این که در دورة سلجوقیان، ملکشاه توانست سرزمین شام را به اشغال خود درآورد. وی سوریه را به عنوان یک مرکز نظامی به برادرش «تنش» داد. تنش در رقابت با امیر حلب، با وی جنگید و با یاری گرفتن از سپاهیان اصفهانی، تمامی سوریه و سواحل مدیترانه را به تسخیر خود درآورد. بنا به گواه تاریخ، مدت حکمروایی سلجوقیان سوریه از سال 487 تا 511 هجری قمری بوده­است. در این زمان بود که به دلیل دشمنی سلجوقیان با خلفای فاطمی مصر که اسماعیلی بودند، حسن صباح تعداد زیادی از پیروانش را به سرزمین شام گسیل کرد تا فرقه خود را در آنجا گسترش داده و دامنة جنگی خود را با سلجوقیان وسعت بخشد. در زمان ایلخانان داشتن هرگونه ارتباط میان ایرانیان با سران مسلمان سوری، جرمی نابخشودنی شمرده می­شد و تعدادی از وزیران، امیران و بازرگانان ایرانی قربانی این اتهام شدند. عطاملک جوینی، معین­الدین پروانه و امیر نوروز را می­توان قربانی دسیسه­های درباری ایلخانان بر شمرد که با این اتهام به قتل رسیدند.

در دوران صفویه که مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی بر ایران حاکم کردند، جنگهای متعددی با عثمانی­ها صورت گرفت. پادشاهان دو کشور با اشغال سرزمینهای عراق و شام، به جنگهای فرسایشی دست زدند. صفویان با ارسال مبلّغان و قزلباش­ها به شام، تلاش فراوانی را برای جمع­آوری کمکهای مالی، نفوذ در این منطقه و یافتن موقعیتی برای خود، به کار بردند. آنها همچنین از علمای شیعی سرزمین شام از جمله شیخ بهایی جهت ارشاد، گسترش عقاید شیعه و نیز تبیین فقه امامی و همچنین برای قضاوت شرعی یاری جستند. این روحانیون بعدها به "صدر" معروف شدند.

اگر ما از جنبة سیاسی – نظامی پا فراتر نهیم، می­بینیم کتاب « صور الملوک الفرس » به عنوان نخستین کتاب ترجمه شده به زبان عربی است، که بنا به دستور هشام بن عبدالملک خلیفة اموی ترجمه شده است. در دورة عباسیان و بویژه در زمان مأمون نیز کتابهای متعددی از پهلوی به عربی برگردانیده شد. "کلیله و دمنه"، جنگ رستم با اسفندیار، داستان "بهرام چوبین"، "نامه­های اسکندر مقدونی"، و شرح حال برخی از پادشاهان ایرانی از کتابهایی بود که به عربی برگردانیده شد.

پس از آغاز دوران اسلامی، علماء و فقهای زیادی از ایران به جانب سوریه روی آوردند و در مدتی که دمشق و حلب به عنوان مرکز علمی و مذهبی جهان اسلامی بود، ایرانیان در این شهر به تعلیم، تدریس، تألیف، خطابه و مصاحبت با دیگر دانشمندان سرآمد مشغول بودند.ابن عساکر دمشقی در کتاب چهل جلدی خود – با عنوان تاریخ دمشق - خیل عظیم راویان و شخصیتهای ایرانی را ذکر کرده است. مشهورترین عارف ایرانی، ابراهیم ادهم و فضیل عیاض، و مشهورترین دانشمند ایرانی أبونصر فارابی، غزالی و از همه مهمتر شیخ اشراق یعنی سهروردی  به سرزمین شام مهاجرت کرده و در همان­جا وفات یافتند. به غیر از ابن سینا، شاعر و عارف ایرانی یعنی مولانا جلال­الدین رومی نیز در اوایل جوانی خود به دمشق و حلب سفر کرد و بنا به روایاتی، در آنجا با شیخ محیی­الدین بن عربی و شمس تبریزی آشنا شد. در دورة صفویه بنا به دلایل آشوب و یا تأسیس طریقت­های مختلف صوفیگری، تعداد زیادی از عالمان و عارفان ایرانی به سرزمین شام مهاجرت کردند که از این میان می­توان به عبدالحمید خسرو شاهی، سراج­الدین ارموی، احمد بن ابی بکر نجم­الدین نخجوانی و مولانا حافظ حسین کربلایی تبریزی معروف به خادم تبریزی اشاره کرد... ناگفته نماند که شاه نعمت الله ولی نیز در سرزمین شام چشم به جهان گشود.

ایل­های شاملو و قاجار دو ایل سوری بودند، که پس از مهاجرت به ایران در تشکیل دولت صفوی و حوادث عصر آن شرکت داشتند. قاجاری­ها که خود همراه مغول به ایران آمده بودند، در سال 736 هجری قمری به سوریه مهاجرت کردند، ولی پس از آن به دستور تیمور لنگ دو بارة به ایران بازگشتند. در اواخر دورة قاجاری­ها، تعداد زیادی از ایرانیان مقیم سوریه بودند که اغلب آنان پیشتر مقیم استانبول بودند ولی بنا به دستور وزیر حربیه عثمانی و توسط گروه­های مسلح، به خاک سوریه فرستاده شدند. برخی از این ایرانیان پس از آموزش نظامی به خدمت نیروهای مسلح عثمانی درآمدند. به موجب آماری که در سال 1305 هجری قمری در دفتر سفارت ایران در استانبول استخراج شده، شمار ایرانیان در دمشق 322 نفر، حلب 850 نفر و بیروت 55 نفر بوده است. این رقم در سال 1338 هجری قمری به 47 نفر در دمشق، 185 نفر در حلب و 166 نفر در بیروت کاهش یافت. علت اصلی کاهش ایرانیان مقیم شام، کشته شدن تعدادی از آنها در جنگهای عثمانی­ها در مناطق تحت اشغال خود و بویژه بین النهرین و لبنان بوده است.

امین­الدوله، صدراعظم قاجاری در سال 1317 هجری قمری در بازگشت از سفر حج، وارد سرزمین شام شد. وی به همراه برخی از درباریان وقت، از مرقد حضرت رقیه (ع) بازدید نمود و دستور تجدید بنای آن مقام را نیز صادر کرد... مهدیقلی خان هدایت ملقب به مخبرالسلطنه و حاج پیر­زاده از ایرانیان دورة قاجاریه با سفر به سرزمین شام و اقامت در آن و همچنین نگارش سفرنامه، زمینه مسافرت برخی از تجار ایرانی را در دورة استبداد صغیر و همچنین انقلاب مشروطیت فراهم نمودند. این عده از ایرانی­ها که در سر راه خود به مکه، زیارت آشنایان، فرار از استبداد و همچنین از ترس آشوبهای دورة مشروطیت، سکونت در سرزمین شام را بر بازگشت به میهن ترجیح دادند. پس از مدتی در بافت جمعیتی، اقتصادی و بازرگانی شام آمیخته شدند. نوادگان این عده از ایرانیان هنوز هم با حفظ نام فامیلی خود از جمله اصفهانی، شیرازی و ایرانی و... در بافت قدیمی شهر دمشق زندگی می­کنند.

در دورة پهلوی و پس از استقلال سوریه از استعمارگران فرانسوی، روابط سیاسی دو کشور دارای فراز و نشیب بوده است.در تیرماه 1337 و به دلیل الحاق سوریه به مصر و تشکیل جمهوری متحده عربی به رهبری عبدالناصر، منجر به تیرگی روابط و بسته شدن سفارتخانه­های دو کشور گردید. پس از جدایی سوریه از مصر روابط دو کشور به سطح عادی خود رسید تا این که در مهر ماه 1344 به دلیل اظهارات نخست وزیر و قت سوریه دربارة خوزستان، روابط دو کشور بار دیگر به تیرگی گرائید... در سال 1348 و با روی کار آمدن آقای حافظ اسد، مناسبات ایران و سوریه بار دیگر ارتقاء یافت.

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران روابط دمشق – تهران به بالاترین حد خود رسید. دلیل ارتقای این روابط، همخوانی دیدگاه­های دو کشور در امور بین المللی و همچنین پشتیبانی تهران و دمشق از مواضع یکدیگر است. حمله عراق به ایران با اعلام پشتیبانی سوریه از ایران و همچنین اعلام حمایت ایران از سوریه در برابر رژیم صهیونیستی سبب نزدیکی هر چه بیشتر روابط دو کشور شده است.

پس از درگذشت مرحوم حافظ اسد، آقای دکتر بشار اسد رئیس جمهوری سوریه به همان سیاست قبلی دمشق مبنی بر تعمیق و نزدیکی هر چه بیشتر روابط با تهران ادامه داده است.

منبع:

زبان فارسی در جهان، جلد 17 (سوریه)، پژوهش کیومرث امیری، شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، 1381.

راز ضرب المثل ها

 

راز مثل ها   

«جیم شدن » 

  خجسته میلاد نبی اکرم، محمد مصطفی(ص)  وبنیانگذار فقه جعفری، امام جعفر صادق (ع)بر عموم شیعیان مبارکباد.

                                             

          هر کس از جمعیتی بگریزد و یا به علّت انجام جرم و گناه مخفی شود، اصطلاحاً  می گویند: (فلانی جیم شده است )البتّه کم تر کسی است که می داند       « جیم » چیست و از چه عصر و زمانی رایج شده است؛ امّا یکی از روایت هایی که در مورد ریشه ی تاریخی این مثل وجود دارد، این است که:

         « بهلول »، به امام اوّل شیعیان و فرزندان بزرگوارش ارادت می ورزیدند. زادگاه او شهر کوفه و نام اصلی اش را « وهب بن عمرو »نوشته اند. بهلول گرچه در ظاهر دیوانه به نظر می رسید، ولی از عاقلان و خردمندان روز گار خود بود.

         می گویند: جنون و دیوانگی ظاهری او به این علّت بود که چند تن از صحابه و دوستان خاص امام صادق (ع) به مناسبت علاقه و ارادت به آن حضرت، تحت تعقیب قرار می گرفتند و هارون، به وسایل و دسیسه های مختلف، در صدد از بین بردن تمام علاقه مندان و محبان امام بر آمده بود.

        این عده، از حضرت که آن موقع در مدینه به سر می برد، چاره جویی و کسب تکلیف کردند. امام جعفر صادق(ع) جواب آنها را با یکی از حروف الفبا نمودار ساختند و آن حرف « ج » بود؛ یعنی به طور رمز و سر بسته پیام دادند: « جیم شوید » به دلیل آن که عمّال و جاسوسان خلیفه مراقب اوضاع بودند، سؤال کنندگان اجازه نداشتند بیش از این از حضرت توضیح بخواهند. لذا پیام اختصاری حضرت را با همان ایجاز و اختصار که فرموده بودند، به اطلاع علاقه مندانش در بغداد رساندند.

     هر کدام از آنان پیام امام صادق (ع) را به گمان خویش تعبیر کردند و بدین وسیله، از دامی که هارون الرشید گسترده بود، نجات یافتند.

          بعضی ها حرف « ج » را « جلای و طن » دانستند و عراق را ترک کردند. عدّ ه ای منظور امام را « جبل » استنباط کردند و به کوهستان پناه بردند. امّا بهلول حرف « ج » را به جنون تعبیر کرد. پس بر اسب چوبین خود سوار شد و خود را به دیوانگی زد. با وجود آنکه زندگی اعیانی داشت، از تمام آنها دست کشید. خویشان و بستگان را ترک گفت و از طریق  تظاهر به جنون و سرگشتگی، یه حق گویی و حقیقت جویی پرداخت.

         بهلول در عصر و زمانه ای می زیست که آزاد مردان چاره ای جز« جیم شدن  » نداشتند و گرنه خونشان ریخته می شد و خاندانشان بر باد می رفت. در چنین دوره ای ، بهلول چاره و علاجی نداشت جز آنکه جیم شود تا از خطرات احتمالی محفوظ بماند.این جمله از آن تاریخ « ضرب المثل » شد و بر سر زبان ها افتاد.

« مجله ی نوجوان سال 83 »

گروه زبان و ادبیات فارسی