به مناسبت خجسته میلاد امام خمینی (ره)


سال روزمیلاد بزرگ رهبر جهان اسلام را به عموم مسلمانان تبریک عرض می نماییم.


سفر عشق

بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر باید کرد

از ســـــــــــر خویش به بتخانه گذر باید کرد

پیــــــــر مـــا گفت: ز میخانه شفا باید جست

از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر باید کرد

آنکــــه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است

بى‏گمـــــــــــــــان معجزه شقِّ قمر باید کرد

گــــــــــــــر درِ میکـــده را پیر به عشاق گشود

پس از آن آرزوى فتــــــــــــح و ظفـر باید کرد

گـــــر دل از نشئه مى، دعوى سردارى داشت

به خــــــــود آییــد که احساس خطر باید کرد

مـــژده اى دوست که رندى سر خُم را بگشود

بـاده نــــــوشان لب از این مائده، تر باید کرد

در رهِ جستن آتشکـــــــــــــــده سر باید باخت

به جفـــــــــــا کارى او سینه، سپر باید کرد

ســـــر خُـــــــم باد سلامت که به دیدار رخش

مستِ ســــــــــــاغر زده را نیز خبر باید کرد

طــــرّه گیسوى دلدار به هر کوى و درى است

پس به هر کوى و در از شوق سفر باید کرد

 

 

دلجویى پیر

دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازیــــــــد کــــــــــــه زنجیرم کرد

معتکف گشتــم از این پس، به در پیر مغان

که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد

آب کوثر نخــــــــــــــورم، منّت رضوان نبرم

پرتــــــــــــو روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد

دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست

پـــــــــــــــــــــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد

پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش

فــــــــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد

خادم درگه پیرم کـــــــــــه ز دلجویى خود

غـــــافل از خـــــــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد

 

 

کتاب عمر

پیـــــــــــرى رسید و عهـــــــــد جـــوانى تباه شد

ایّام زنــــدگى، همــــــه صــرف گناه شد

بیــــــــــراهه رفتـــــه پشت به مقصد، همــى روم

عمــــرى دراز، صرف در این کـوره راه شد

وارستگــــان، به دوست پنـــــــــاهنده گشتـــــه‏اند

وابسته‏اى چو من به جهـان، بى پناه شد

خودخواهى است و خودسرى و خودپسندى است

حاصل ز عمرِ آنکه خــــودش، قبله‏گاه شد

دلــــــدادگان، کــــــه روى سفیدنـــــــــــد پیش یار

رنج مـــــرا ندیده کـــــه رویــــم سیـاه شد

افســـــوس بـــــر گذشتــــــه، بر آینده صد فسوس

آن را کـــه بستــه در رسن مال و جاه شد

از نـــــــورْ رو به ظلمتــــــم؛ اى دوست، دست گیر

آن را کـــه رو سیه بــه سراشیب چاه شد

 

 

دعوى اخلاص

گــــر تــــو آدم‏زاده هستى عَلّم اَلاَسما چه شد؟

قابَ قَوْسینت کجا رفته است؟ اَوْاَدْنى چه شد؟

بـــــر فـــــــــراز دار، فـــــــــریاد اَنَا الحق مى‏زنى

مــــــدّعىِ حــــــــق طلب، اِنیّت و اِنّـــــا چه شد؟

صــــوفى صـــــافى اگر هستى، بکن این خرقـه را

دم زدن از خــــویشتن با بـــــوق و با کرنا چه شد؟

زهــــــد مفـــــــروش اى قلنـــــدر، آبروى خود مریز

زاهـــــد ار هستى تو، پس اقبال بر دنیا چه شد؟

این عبــــادتــها که ما کردیم، خوبش کاسبى‏است

دعــــــــــوى اخلاص با این خود پرستیها چه شد؟

مــــــرشد از دعوت به سوى خویشتن، بردار دست

لا الهت را شنیدستم؛ ولــــــــى الاّ چه شد؟

مـــــاعر بیمایه، بشکن خـــــامـــــه آلــــــــــــوده‏ات

کـــــــــــم دل‏آزارى نما، پس از خدا پروا چه شد؟

 

 

لذت عشق

لذت عشق تو را جز عاشق محـــزون، نداند

رنج لذت‏بخش هجران را بجز مجنــون، نداند

تا نگشتى کوهـــکن، شیرینى هجران ندانى

نــــاز پـــــرورده، ره آورد دل پر خــــون نداند

خسرو از شیرینى شیرین، نیابد رنگ و بویى

تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بیرون نداند

یوسفـــى بایــــــد که در دام زلیخا، دل نبازد

ورنه خورشید و کواکب در برش مفتون نداند

غــــــرق دریا جز خروش موج بى پایان، نبیند

بادیه پیماى عشقت ساحل و هامـون نداند

جلـــــــوه دلدار را آغاز و انجامــــــــــى نباشد

عشق بى پایان ما جز آن چرا و چـون، ندان

 

خجسته میلاد حضرت فاطمه (س)مبارکباد

 

 

قرآن کریم:

إنّا أعطَیناکَ الکَوثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر

همانا ما کوثر را به تو عطا کردیم پس برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن

کوثر ، آیه ۲ - ۱ .

خجسته میلاد با سعادت ام ابیها، حضرت فاطمه ی زهرا(س )، یگانه با نوی دوعالم بر عموم مسلمانا به ویژه شیعیان مبارکباد



مسافرت فرشته

دریا غریق مرحمت بی کران تو

هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

صدها فرشته بال نهادند بر زمین

تا دامن خدیجه شود میزبان تو

بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند

حوا و مریم اند پرستار جان تو

بر قلبهای خسته ما هم نزول کن

ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو

یک شاخه یاس در دل مجروح کاشتیم

 تنها به احترام مزار نهان تو

در بارش است رحمت بی حد ابر تو

پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت

در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت

از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای

هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

در شکر روز ه ا ی که در سه افطار با تو بود

دستت برای خواهش سائل جواب داشت

جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند

از بسکه از بساط جهان اجتناب داشت

با عطر یازده سحر این باغ آشنا ست

هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است

آن شاعری که طبع روان همچو آب داشت

((چون صبح زندگانی روشندلان دمی است

آن هم دمی که با عث احیای عالمی است ))

ای جلوه شکوه و جلال پیمبری

تو حجت همیشه به آل پیمبری

قد راست کرده بود و تنومند مانده بود

از آب چشمه ی تو نهال پیمبری

آنجا که بحث کیفیت عرش می شود

جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری

مرهم به زخم های احد بیشتر بنه

تو با خبر همیشه ز حال پیمبری

کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی

جاری شده است اشک زلال پیمبری

این لحظه های اخر از احمد جدا مباش

اسوده نیست بی تو خیال پیمبری

قدری صبور باش بهشت دل نبی

تو زود می رسی به وصال پیمبری

چون تو تمام آینه خلق احمدی

هر روز روز تو ست به سال پیمبری

ایام شادمانی و روز ولادت است

هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

در مصحف خدای تعالی نوشته بود

این نور با طهور ولایت سر شته بود

پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان

این دانه را به مزرعه عرش کشته بود

از بسکه بود دست توسل به سمت تو

هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود

چندی به التماس زمین کرده ای نزول

این آخرین مسافرت یک فرشته بود

عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

حب تو در صحیفه مومن نوشته بود

ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم

ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم

هر دختری که ام امامت نمی شود

یا مادر پیمبر رحمت نمی شود

در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است

این وحدت است شامل کثرت نمی شود

آنجا که پای کفو علی هست در میان

هر دختری که لایق وصلت نمی شود

از اینکه آب مهریه ات بود روشن است

هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود

فردا بیا که باز قیامت بپا کنی

ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود

با اشتیاق سمت صراط آورید رو

زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود

این سینه باز حال و هوای مدینه خواست

 یا رب دعای کیست اجابت نمی شود

آخر مدینه راز پس پرده داشته است

آخر مدینه یار سفر کرده داشته است

لطف مدام حضرت یاسین به دست توست

آری دعا به دست تو آمین به دست توست

آنجا که سینه در تب اندوه سوخته است

 آرامش دوباره وتسکین به دست توست

پیر خمین جلوه ی فرزندی ی تو داشت

 یعنی که عزت و شرف دین به دست توست

آنجا که ابر فتنه گری سایه گسترد

نابودی تمام شیاطین به دست توست

اسلام با دعای تو پیروز می شود

آری کلید فتح فلسطین به دست توست

این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود

بر روح تو سلام خدا و دو صد درود

سروده جواد محمد زمانی



گروه زبان و ادبیّات فارسی

 

بزرگ داشت روز معلم

به نام خدا

« من علّمنی حرفاً فقد سیّرنی عبداً » کسی که کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود ساخته است.

امام علی (ع)

         سال روز شهادت استاد گرانقدر و فیلسوف و متفکر و اسلام شناس عصر انقلاب اسلمی ایران، شهید مرتضی مطهری  و روز بزرگ  بزرگداشت مقام شامخ معلّم را گرامی   می داریم.

         اگرچه قلم امثال منی از وصف و بیان شاٌن و منزلت والا و مرتبه ی ارزشمند معلّم  عاجز و زبان از بیان مقام ربانی او عاجز است؛ امّا باید گفت: معلّم شمع سوزان و فروزانی است که می سوزد و روشنی خویش را فراسوی تشنگان علم ومعرفت و مشتاقان آگاهی و دانایی قرار می دهد.

          نامگذاری با مسمّای ایّام شهادت استاد فرزانه و اندیشمند متفکر،  شهید مرتضی مطهری، که اسوّه و الگوی یک انسان و معلّم واقعی بود، به عنوان  روز معلّم، برکت وتوفیقی است فرا راه فرهنگیان و فرهیختگان علم وآگاهی تا با الگو پذیری از این دانشمند و معلّم برجسته  و نمونه ی اعلای علم و اخلاق، قدر و منزلت خود را بدانند و در خدمت رسانی به عرصه ی علم و فرهنگ خود الگو هایی شایسته باشند.

مدیر گروه زبان و ادبیّات فارسی

مدیریت مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه،لبنان و اردن

هفته ی معلّم بر باغبانان بوستان سبز تعلیم و تربیت مبارکباد

ای نگاه مهربانت شعر ناب عاشقانه               راز ناکی های چشمت مثل دریا بیکرانه

ای شکوه سبز دستت بر سرم ابر بهاران         و ای بهار نغمه هایت پرده های جاودانه

یاد دارم آن اهورایی سحرگاهان دیرین           خوب و شیرین با بهار ارغوان ذوق  جوانه

آمدی از دور بر آن ابلق یال آسمانی           بر وجود من کشیدی نقش نام بی نشانه

آمدم زانو زدم بر استان نغمه هایت              پر گرفتم بر مدار رنگ و بوی رازیانه

پر شکسته قمری دل زیر طوفان یاد داری           جا ی دادی پشت پر چین، قمری بی آشیانه

اوّلین روز دبستان، درس اوّل، آب، بابا                   نان که یک بخش است امّا نیست پیدا در میانه

من صدا را می کشیدم چار انگشت آن طرف تر           بود سنگین بار بابا ، بار نان بر زخم شانه

من ولی آسوده از نان، بی خبر از رنج بابا              می زدم لبخند شادی، در هوای کودکانه

می رسید از راه، شب، تا مرغ باران پر بگیرد                سر بگیرد زندگی در گریه های بی بهانه

صبح روز بعد کلّی شا پرک ها هم صدایم          آسمان می خواند با من باز باران با ترانه

با گهر های فراوان ظهر می شد، عصر می شد         زیر باران نگاهت با ز می گشتم به خانه

شاعر: سید محمّد هاشمی فرد (ساجد ) از بو شهر

معلّم، شمع سوزان جماعت       /     معلّم، راهنمایی  با درایت

معلّم، ساعی و شیرین زبان است   /     هم او غمخوار و یار کودکان است

معلّم، در کلاس عشق و اخلاص     /      نگاه او بود  لبریز احساس

معلّم، جان بسوزد تا بسازد    /    درفش علم و حکمت بر فرازد

معلّم، علم آموزد  و ایمان     /    صبوری  و خلوص  و عشق  و احسان

 معلّم، الگویی بی ادعا  است    /     معلّم  نوشدارو   و  دوا  است

معلّم، چلچراغ  بزم  علم است     /     معلّم, شهسوار عقل و حلم است

معلّم گر نبودش در جماعت   /     همه  نادان  و سر گردان ظلمت

معلّم، با کرامت، شاٌن او  هم    /      بود همسان شغلش با پیامبر

معلم هادی و روشن ضمیر است       /     هم او احیا گر فرهنگ  و دین است

معلّم لایق صد آفرین است   /     همه  زیبا ئیها  تقدیم  این است

گروه زبان و ادبیّات فارسی

رحیم آزاده

مدیریت  مدارس جمهوری اسلامی ایران در سوریه، لبنان و اردن

   

اشعار نوروزی

      

 

 

 

 

 

                                 منوچهری 
 

آمد نوروز هم از بامداد              آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد       مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی داد       گیتی گردید چو دار القرار
روی گل سرخ بیاراستند             زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند          بلبکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند               نای زنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم       زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پر یرو یان بر تافتیم            دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم             بوقلمونیها در نوبهار  

 

 

"سعدی"


برخیز که می رود زمستان                     بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه                      منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار                     زحمت ببرد زپیش ایوان
آواز دهل نهان نماند                             در زیر گلیم عشق پنهان
بر خیز که باد صبح نوروز                        در باغچه می کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق                      در موسم گل ندارد امکان